رمان✨ پنجمین نفر ✨در کانال فالکده آنیل🔮🌹
#پارت_383
تایید کرد . دو تا کوچه پایین تر ماشینو پارک کردم و تا پیاده شدم کاوه رسید و بوق زد . زود رفتم و صندلی عقب نشستم .
مثه بچه ها آروم و قرار نداشتم یکسره از وسط دو تا صندلی جلویی خودمو جلو می کشیدم و آهنگ رو عوض می کردم یا صدا رو کم و زیاد می کردم . اونقدر این کارو ادامه دادم تا اینکه صدای کاوه در اومد : ای بابا نیکا بگیر بشین دیگه ..
خورد تو پرم و تا رسیدن به مقصد دست به سینه اون عقب نشستم و نگاهمو دوختم به بیرون ..
وقتی رسیدیم کاوه ماشین رو پارک کرد و با هم به سمت مطب دکتر رفتیم . من دیگه حرفی نمی زدم اصولا همین جوری بودم یکی که تو پرم می زد می رفتم تو خودم و دیگه به همین راحتی ها در نمیومدم . داخل که رفتیم من و سهیل روی مبل های چرمی نشستیم و کاوه رفت جلوی میز منشی ایستاد . سهیل گفت : چرا گرفته ای ؟؟
با سر اشاره کردم گرفته نیستم . سهیل هم دیگه چیزی نگفت . دو سه دقیقه ی بعدش کاوه اومد و اون طرف سهیل نشست و گفت : نفر بعدی ما می ریم تو ..
منم خودمو مشغول بازی کردن با گوشی م نشون دادم . وقتی نوبتمون شد گفتم که من همین جا می شینم ..
سهیل سری تکون داد و کاوه بی تفاوت به سهیل کمک کرد و بردش تو اتاق . راستش می ترسیدم باز کردن گچ رو ببینم . آخه فکر می کردم شاید اون اره ای که می گیره رو گچ بره تو پاش و پوست پاشو ببره ..
به ده دقیقه نرسید که اومدن بیرون . حالا سهیل داشت لنگ لنگان با یه لبخند با مزه راه می رفت . با ذوق رفتم پیششون و گفتم : تموم شد ؟؟
کاوه با حرص گفت : می بینی که ..
اما سهیل با مهربونی گفت : آره تموم شد ..
با دلشوره گفتم : درد نداشت سهیل ؟؟
حالا دیگه از مطب بیرون اومده بودیم سهیل گفت : آخه چرا درد داشته باشه .. ؟
سرمو تکون دادم و گفتم : نگران بودم . همه ش فکر می کردم اون اره برقیه بره تو پات ..
سهیل قهقهه زد و کاوه چشم و ابروشو برام کج کرد . تو ماشین که نشستیم زود شیشه رو پایین کشیدم و گفتم : واییی چقدر گرم شده .. انگار نه انگار زمستونه ..
سهیل گفت : بریم آبمیوه بخوریم مهمون من ..
کاوه گفت : باید ناهار بدی ..
سهیل گفت : اونکه به روی چشم .. فعلا آبمیوه رو قبول کنین ..
دستامو به هم کوبیدم و گفتم : آخ جون . من آب پرتقال گریپ فروت آناناس هلو سیب ترش می خورم ...
کاوه متعجب نگاهم کرد و به طعنه گفت : خودتم می خواستی حساب کنی همینو می خوردی ؟؟
با ناراحتی رومو ازش برگردوندم و گفتم : نه .. اون موقع آب پرتقال توت فرنگی آناناس می خوردم ..
سهیل خندید و گفت : چرا شما دوتا اینقدر با هم بحث می کنین؟؟
هر دومون یه جوری نگاهش کردیم که از حرفش پشیمون شد . معنی نگاهمون هم این بود : مگه نمی دونی واقعا ؟؟
ادامه دارد....
🌹 @FalkadeAnil 🌹
t.me/falkadeAnil
#پارت_383
تایید کرد . دو تا کوچه پایین تر ماشینو پارک کردم و تا پیاده شدم کاوه رسید و بوق زد . زود رفتم و صندلی عقب نشستم .
مثه بچه ها آروم و قرار نداشتم یکسره از وسط دو تا صندلی جلویی خودمو جلو می کشیدم و آهنگ رو عوض می کردم یا صدا رو کم و زیاد می کردم . اونقدر این کارو ادامه دادم تا اینکه صدای کاوه در اومد : ای بابا نیکا بگیر بشین دیگه ..
خورد تو پرم و تا رسیدن به مقصد دست به سینه اون عقب نشستم و نگاهمو دوختم به بیرون ..
وقتی رسیدیم کاوه ماشین رو پارک کرد و با هم به سمت مطب دکتر رفتیم . من دیگه حرفی نمی زدم اصولا همین جوری بودم یکی که تو پرم می زد می رفتم تو خودم و دیگه به همین راحتی ها در نمیومدم . داخل که رفتیم من و سهیل روی مبل های چرمی نشستیم و کاوه رفت جلوی میز منشی ایستاد . سهیل گفت : چرا گرفته ای ؟؟
با سر اشاره کردم گرفته نیستم . سهیل هم دیگه چیزی نگفت . دو سه دقیقه ی بعدش کاوه اومد و اون طرف سهیل نشست و گفت : نفر بعدی ما می ریم تو ..
منم خودمو مشغول بازی کردن با گوشی م نشون دادم . وقتی نوبتمون شد گفتم که من همین جا می شینم ..
سهیل سری تکون داد و کاوه بی تفاوت به سهیل کمک کرد و بردش تو اتاق . راستش می ترسیدم باز کردن گچ رو ببینم . آخه فکر می کردم شاید اون اره ای که می گیره رو گچ بره تو پاش و پوست پاشو ببره ..
به ده دقیقه نرسید که اومدن بیرون . حالا سهیل داشت لنگ لنگان با یه لبخند با مزه راه می رفت . با ذوق رفتم پیششون و گفتم : تموم شد ؟؟
کاوه با حرص گفت : می بینی که ..
اما سهیل با مهربونی گفت : آره تموم شد ..
با دلشوره گفتم : درد نداشت سهیل ؟؟
حالا دیگه از مطب بیرون اومده بودیم سهیل گفت : آخه چرا درد داشته باشه .. ؟
سرمو تکون دادم و گفتم : نگران بودم . همه ش فکر می کردم اون اره برقیه بره تو پات ..
سهیل قهقهه زد و کاوه چشم و ابروشو برام کج کرد . تو ماشین که نشستیم زود شیشه رو پایین کشیدم و گفتم : واییی چقدر گرم شده .. انگار نه انگار زمستونه ..
سهیل گفت : بریم آبمیوه بخوریم مهمون من ..
کاوه گفت : باید ناهار بدی ..
سهیل گفت : اونکه به روی چشم .. فعلا آبمیوه رو قبول کنین ..
دستامو به هم کوبیدم و گفتم : آخ جون . من آب پرتقال گریپ فروت آناناس هلو سیب ترش می خورم ...
کاوه متعجب نگاهم کرد و به طعنه گفت : خودتم می خواستی حساب کنی همینو می خوردی ؟؟
با ناراحتی رومو ازش برگردوندم و گفتم : نه .. اون موقع آب پرتقال توت فرنگی آناناس می خوردم ..
سهیل خندید و گفت : چرا شما دوتا اینقدر با هم بحث می کنین؟؟
هر دومون یه جوری نگاهش کردیم که از حرفش پشیمون شد . معنی نگاهمون هم این بود : مگه نمی دونی واقعا ؟؟
ادامه دارد....
🌹 @FalkadeAnil 🌹
t.me/falkadeAnil