رمان✨ پنجمین نفر ✨در کانال فالکده آنیل🔮🌹
#پارت_378
لبخندی زدم و گفتم : خوبه که براش نگرانی و بهش اهمیت می دی ..
لبخندی تلخ روی لبش اومد . . و زمزمه کرد : کاش می تونستم واقعا موثر باشم ..
گفتم : نگران نباش .. حتما هستی و می تونی بهتر و بیشتر باشی ..
لبخندی زد و گفت : ما نثلا می خواستیم فیلم ببینیم ..
همراه باهاش خندیدم . اونم خندید و گفت : برم یه چیزی بیارم که بخوریم ؟؟
گفتم : هرچی می خوای بگو من بیارم ؟؟
بعد از اینکه به آشپزخونه رفتم و شکلات و یه مقدار آجیل که سهیل آدرس جاشونو داده بود آوردم گوشی م زنگ خورد . نگاه به ساعتم کردم و دیدم که سه و نیمه .
جواب دادم : بله ؟
صدای کیانا تو گوشم پیچید که با جیغ جیغ می گفت : کجایی تو خل و چل دیوونه ؟؟؟
آروم گفتم : هیس دختر .. چه خبره ؟؟
خندید و گفت : کجایی می گم .. زنگ زدم خونه تون نبودی ..
لبخندی حرصی زدم و به سهیل اشاره کردم که می رم اونطرف تر صحبت می کنم . کمی که دور شدم آروم گفتم : هیییسسس دختر .. اومدم پیش سهیل ..
لحنش شیطنت آمیز شد و گفت : جدا ؟؟ خوبه دیگه وقت و بی وقت می ری اونجا و به منم که نمی گی..
خنده م گرفت و گفتم : مگه من هر کار می کنم باید به تو بگم ..
با پر رویی گفت : پس نه .. معلومه که باید بگی ..
خندیدم . کیانا ادامه داد : قرار بعد از ظهرم حتما کنسله .. چیکار می کنین کثافتا ؟؟ هان ؟
در حالیکه خنده مو کنترل می کردم گفتم : کیانا خفه شو .. قرار هم کنسل نیست ..
گفت : باشه .. پس می بینمت ..
گفتم خدافظ و گوشی رو قطع کردم پیش سهیل که برگشتم . گفت : چرا همه تورو با الفاظ زشت صدا می کنن ..
با خنده گفتم : نمی دونم . حتما بهم میاد دیگه ..
بعد زبون درازی کردم و گفتم : ولی تو فکر نکنی از این خبرا هست ها .. تو باید منو خوب صدا کنی ..
سهیل روشو برگردوند و گفت : اینجوری معامله مون نمی شه ..
با لحنی اغوا کننده گفتم : نمی خوای یه فرقی با بقیه داشته باشی ؟؟
خندید و گفت : با اینکه می دونم داری گولم می زنی اما .. باعشه باعشه ..
🌹 @FalkadeAnil 🌹
t.me/falkadeAnil
#پارت_378
لبخندی زدم و گفتم : خوبه که براش نگرانی و بهش اهمیت می دی ..
لبخندی تلخ روی لبش اومد . . و زمزمه کرد : کاش می تونستم واقعا موثر باشم ..
گفتم : نگران نباش .. حتما هستی و می تونی بهتر و بیشتر باشی ..
لبخندی زد و گفت : ما نثلا می خواستیم فیلم ببینیم ..
همراه باهاش خندیدم . اونم خندید و گفت : برم یه چیزی بیارم که بخوریم ؟؟
گفتم : هرچی می خوای بگو من بیارم ؟؟
بعد از اینکه به آشپزخونه رفتم و شکلات و یه مقدار آجیل که سهیل آدرس جاشونو داده بود آوردم گوشی م زنگ خورد . نگاه به ساعتم کردم و دیدم که سه و نیمه .
جواب دادم : بله ؟
صدای کیانا تو گوشم پیچید که با جیغ جیغ می گفت : کجایی تو خل و چل دیوونه ؟؟؟
آروم گفتم : هیس دختر .. چه خبره ؟؟
خندید و گفت : کجایی می گم .. زنگ زدم خونه تون نبودی ..
لبخندی حرصی زدم و به سهیل اشاره کردم که می رم اونطرف تر صحبت می کنم . کمی که دور شدم آروم گفتم : هیییسسس دختر .. اومدم پیش سهیل ..
لحنش شیطنت آمیز شد و گفت : جدا ؟؟ خوبه دیگه وقت و بی وقت می ری اونجا و به منم که نمی گی..
خنده م گرفت و گفتم : مگه من هر کار می کنم باید به تو بگم ..
با پر رویی گفت : پس نه .. معلومه که باید بگی ..
خندیدم . کیانا ادامه داد : قرار بعد از ظهرم حتما کنسله .. چیکار می کنین کثافتا ؟؟ هان ؟
در حالیکه خنده مو کنترل می کردم گفتم : کیانا خفه شو .. قرار هم کنسل نیست ..
گفت : باشه .. پس می بینمت ..
گفتم خدافظ و گوشی رو قطع کردم پیش سهیل که برگشتم . گفت : چرا همه تورو با الفاظ زشت صدا می کنن ..
با خنده گفتم : نمی دونم . حتما بهم میاد دیگه ..
بعد زبون درازی کردم و گفتم : ولی تو فکر نکنی از این خبرا هست ها .. تو باید منو خوب صدا کنی ..
سهیل روشو برگردوند و گفت : اینجوری معامله مون نمی شه ..
با لحنی اغوا کننده گفتم : نمی خوای یه فرقی با بقیه داشته باشی ؟؟
خندید و گفت : با اینکه می دونم داری گولم می زنی اما .. باعشه باعشه ..
🌹 @FalkadeAnil 🌹
t.me/falkadeAnil