خدایا!
چگونه زبان بگشایم به دعا، وقتی پیش از لبهایم، دل سخنم را به تو گفته است! چگونه تو را بخوانم، وقتی از همیشه نزدیكتر از جانم به منی، چگونه چیزی از تو طلب کنم، وقتی حتی آنچه نگفتهام را نیز میدانی .
خدایا!
تو را میطلبم، نه برای گمشدهای، که تو خود چراغ راه منی، دستم خالیست، اما دلم سرشار از اُمید به نگاهِ توست. هرگاه دلم تنگ میشود.
تنها نجوای نامت است که آرامش میبخشد.
ای مهربانِ بی نهایت، به من آموختی که دنیا چیزی نیست جز پلی برای عبور، اما من هنوز در این گذرگاه، دست به دامن سایههایم ..
مرا از خودم بگیر، و به خودت نزدیكتر کن!
که این بیپناه، جز در سایه نگاه تو آرامش ندارد.
چگونه زبان بگشایم به دعا، وقتی پیش از لبهایم، دل سخنم را به تو گفته است! چگونه تو را بخوانم، وقتی از همیشه نزدیكتر از جانم به منی، چگونه چیزی از تو طلب کنم، وقتی حتی آنچه نگفتهام را نیز میدانی .
خدایا!
تو را میطلبم، نه برای گمشدهای، که تو خود چراغ راه منی، دستم خالیست، اما دلم سرشار از اُمید به نگاهِ توست. هرگاه دلم تنگ میشود.
تنها نجوای نامت است که آرامش میبخشد.
ای مهربانِ بی نهایت، به من آموختی که دنیا چیزی نیست جز پلی برای عبور، اما من هنوز در این گذرگاه، دست به دامن سایههایم ..
مرا از خودم بگیر، و به خودت نزدیكتر کن!
که این بیپناه، جز در سایه نگاه تو آرامش ندارد.