🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
📖 حکایت
فردی فقیر که برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت، روباهی شکار کرد و از پوست آن خیکِ روغن ساخت.
به او گفتند: پوست روباه حرام است.
او برای نظر خواهی نزد یک نفر مکتب دار رفت و سوال کرد.
مکتب دار عصبانی شد و گفت: تو نمی دانی که روباه حرام است؟
مرد گفت: ای داد و بیداد، بد شد!
مکتب دار پرسید: مگر چی شده؟
گفت: آقا، روغنی در آن است که برای حضرتعالی آورده ام.
مکتب دار گفت: جانور، روبه بوده یا روباه؟!
مرد گفت: نمی دانم. روبه چیست؟
مکتب دار گفت: حیوانی ست بسیار شبیه روباه، برو آن را بیاور، انشاالله روبه است.
انشاالله پاک است. بد به دل راه نده!
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
📖 حکایت
فردی فقیر که برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت، روباهی شکار کرد و از پوست آن خیکِ روغن ساخت.
به او گفتند: پوست روباه حرام است.
او برای نظر خواهی نزد یک نفر مکتب دار رفت و سوال کرد.
مکتب دار عصبانی شد و گفت: تو نمی دانی که روباه حرام است؟
مرد گفت: ای داد و بیداد، بد شد!
مکتب دار پرسید: مگر چی شده؟
گفت: آقا، روغنی در آن است که برای حضرتعالی آورده ام.
مکتب دار گفت: جانور، روبه بوده یا روباه؟!
مرد گفت: نمی دانم. روبه چیست؟
مکتب دار گفت: حیوانی ست بسیار شبیه روباه، برو آن را بیاور، انشاالله روبه است.
انشاالله پاک است. بد به دل راه نده!
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺