#حکایت
گربه ای از خانه شیخی مرغی به دندان گرفت ، در حال فرار شنید که زن شیخ فغان سر داد و گفت:حاج آقا گربه مرغ را برد ...
شیخ با خونسردی گفت : ملالی نیست فقط قران را بیاور ، گربه تا این سخن را شنید بلافاصله مرغ را رها کرد و گریخت ...
از او پرسیدند :
تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی ؟
گفت : شما این ها را نمیشناسید اکنون یک آیه از قرآن پیدا میکند و فردا بالای منبر گوشت گربه را حلال اعلام میکند !
#عبید_زاکانی
گربه ای از خانه شیخی مرغی به دندان گرفت ، در حال فرار شنید که زن شیخ فغان سر داد و گفت:حاج آقا گربه مرغ را برد ...
شیخ با خونسردی گفت : ملالی نیست فقط قران را بیاور ، گربه تا این سخن را شنید بلافاصله مرغ را رها کرد و گریخت ...
از او پرسیدند :
تو را چه پیش آمد که مرغ را رها کردی ؟
گفت : شما این ها را نمیشناسید اکنون یک آیه از قرآن پیدا میکند و فردا بالای منبر گوشت گربه را حلال اعلام میکند !
#عبید_زاکانی