توی روانشناسی اصطلاحی داریم به نام سابلیمیشن که در زبان ما به والایش ترجمه شده و آن یک مکانیسم دفاعی ناخودآگاه است که در آن فرد ایمپالسها و ایدهآلهای از نظر اجتماعی غیرقابل پذیرش را به رفتارها و اعمال قابل پذیرش تبدیل میکند. مثال کلاسیکش هم میشود افراد عصبانی و خشمگینی که به ورزشهای رزمی روی میآورند و خشمشان را آنجا و از آن طریق خالی کنند. به گمانم نوشتن هم برای من حکم همین سابلیمیشن را دارد. من مینویسم که حواسم را از یک چیزهایی پرت کنم و یه چیزهایی را فراموش کنم. که یک زخمهایی سر باز نکند. که این زندگی شخمی کمی و فقط کمی برایم قابل تحملتر بشود. کارهایی که به جز یک تسکین موقت هیچ تأثیر دیگری ندارد. به قول برتون «من از اندوه مینویسم که مشغول باشم و از اندوه حذر کنم.»