الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم چهقدر تغییر کردهام و چه تغییرات بزرگی در سیر و سلوک روحیام رخ داده است. مثلاً شش، هفت سال پیش اگر اکسیر عشق در مسام میافتاد و زر میشدم احتمالا به قول ابی سهم هوایم را بهش میبخشیدم و از دستم گل میگرفت. کلی شعر و ترانهی عاشقانه برایش ردیف میکردم. ولنتاین را با خرس عروسکی میگذراندیم و تلفن را با «اول تو قطع کن. نه اول تو قطع کن» به پایان میرساندیم و دست در دست و سرمستانه خیابانهای انقلاب و ولیعصر را طی میکردیم و... الان اما احتمالا نصیبمان از هم بیشتر واقعیات تلخ باشد تا موهومات شیرین؛ «امروز دلار بازم گرون شده»، «آخر سال ماشینمون رو عوض کنیم»، «مرخصی بگیر بریم مسافرت»، «گوشیم دیگه زیادی هنگ میکنه»، «اصلا این همه کار و تلاش برای چی»، «حوصلهی مهمونی آخر هفته رو ندارم» و احتمالا پنج سال دیگر هم فقط کنار هم هستیم که باشیم؛ یک کار عملی انجام بدهیم و بچهای تولید کنیم و بچسبیم به تربیتش و حسابی غرق شویم توی کثافت و گنداب روتین زندگی.