بعد از هزار خواهش و تمنا دلم برایش میسوزد و بدون پذیرش نسخه و آزمایشاتش را توی سیستم میزنم و یا تصویربرداری درخواست میکنم یکهو میبینیم فردایش همان طرف با چندتا کارت ملی آمده و توقع دارد برای زن و بچه و کل کس و کارش این کار را تکرار کنم. چندباری با بیمار شوخی میکنم و میخندم یکهو میبینم طرف دیگر با اسم کوچک صدایم میزند و شوخیهای نابهجا میکند. قبلا چهار بار با هم سلام و علیک کردهایم، حالا انتظار دارد بدون نوبت کارش را راه بیندازم و وقتی بهش میگویم باید نوبت را رعایت کند بهش برمیخورد. به منشی اتندی که نوبتهای معمولیاش از شش ماه بعد شروع میشود رو میاندازم که این مریض تازه از شهرستان آمده را پذیرش کند اما تا پذیرش میشود میگوید «من شماره آخرم، نمیتونی بهشون بگی من رو زودتر ویزیت کنند، کار دارم!» و... خلاصه اینکه میگویند «اگر به روی بچه بخندی و سوراخ دهانت را ببیند، ولت نمیکند تا سوراخ کونت را نبیند» واقعا حقیقت دارد و باهاش موافقم.