مورنینگ شروع شد و رزیدنت کشیک شب قبل شروع کرد به پرزنتکردن کیس و ماجرای مرد ۳۹ سالهای را تعریف میکرد که با سابقهی تعویض دریچهی چند سال قبل و با تنگی نفس و درد قفسهی سینه مراجعه کرده بود. در بررسی فلوروسکوپی فیکسشدن لیفلتها مطرح شده بود و با توجه به بررسیهای بیشتر و مشاوره با سرویس جراحی کاندید جراحی اورژانس. اما بیمار پس از شنیدن ریسک جراحی از امضای برگهی رضایت عمل خودداری و تقاضای ترخیص با رضایت شخصی کرده بود. مورنینگ که به اینجا رسید با توجه به ریسک بالای مرگ بیمار در صورت عدم درمان، پچپچ ما رزیدنتها بلند شد که طرف چه آدم بیعقل و بیفکری بوده که در چنین وضعیت خطرناکی راضی به جراحی نمیشده و دارد دستی دستی جان خودش را به خطر میاندازد. یکی از اتندها پرسید استدلال طرف برای رضایت شخصی چه بوده؟ رزیدنت گفت «بیمار گفته چند روز دیگه بچهش به دنیا میآد و فکر کرده چون ممکنه از زیر عمل درنیاد، میخواسته اول بچهش رو ببینه و بعد برای جراحی برگرده». این جمله که از میکروفون مورنینگ شنیده شد یک لحظه همهی آن همهمهها به سکوت تبدیل شد و به فاصلهی کوتاهی فریاد افسوس «آه»، «آخی»، «وای» و «بمیرم» از جایجای مورنینگ بلند شد. چه رودست بزرگ و پایانبندی غافلگیرانهای! چیزی شبیه به یک فیلم سینمایی که در آن به یکباره شخصیت منفور قصه به شخصیت محبوب و تحسینبرانگیز داستان تبدیل میشود. مورنینگ که تمام شد برخلاف باقی روزها با سکوت آزاردهندهای سالن را ترک کردیم.