يک روز دو دوست با هم و با پای پياده از جاده ای در بيابان عبور ميکردند.بعد از چند ساعت سر موضوعی با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتی که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکی از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلی محکمی زد .بعد از اين ماجرا آن دوستی که سيلی خورده بود بر روی شنهای بيابان نوشت :
امروز بهترين دوستم به من سيلی زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادی رسيدند.چون خيلی خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتی در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پای آن دوستی که سيلی خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق ميشد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روی صخره ای که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاری بود که تو کردی ؟
وقتي سيلی خوردی روی شنها آن جمله را نوشتی و الان اين جمله را روی سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتی دلمان از کسي آزرده ميشود بايد آن را روی شنها بنويسيم تا بادهای بخشش آن را با خود ببرد. ولی وقتی کسی به ما خوبی ميکند بايد آن را روی سنگ حک کنيم تا هيچ بادی نتواند آنرا به فراموشی بسپارد...!
✍@Dastana_Real📚
امروز بهترين دوستم به من سيلی زد.
سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادی رسيدند.چون خيلی خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتی در کنار برکه به استراحت بپردازند.
ناگهان پای آن دوستی که سيلی خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.
کم کم او داشت غرق ميشد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روی صخره ای که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:
امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.
بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاری بود که تو کردی ؟
وقتي سيلی خوردی روی شنها آن جمله را نوشتی و الان اين جمله را روی سنگ حک کردي ؟
دوستش جواب داد وقتی دلمان از کسي آزرده ميشود بايد آن را روی شنها بنويسيم تا بادهای بخشش آن را با خود ببرد. ولی وقتی کسی به ما خوبی ميکند بايد آن را روی سنگ حک کنيم تا هيچ بادی نتواند آنرا به فراموشی بسپارد...!
✍@Dastana_Real📚