شوروی هائیها جکی داشتند که میگفت یک روس و یک آمریکایی رفیق بودند. آمریکایی گرسنه و بیکار بود. یک روز صبح برای اعتراض جلوی کاخ سفید رفت و شروع به خوردن یونجه کرد. رییس جمهور کِنِدی بیرون آمد و دستور داد تا برایش غذا بیاورند و به او کاری بدهند و بعد پرسید آیا درخواست دیگری دارد؟
آمریکایی گفت: آره، یه بلیط هواپیما برای روسیه بهم بده، یه دوستی دارم برم بهش سر بزنم. وقتی به روسیه رسید به دیدن دوستش رفت و دید که او هم از گرسنگی در حال مردن است. داستان خودش را برای او تعریف کرد و گفت که او هم برای اعتراض برود. صبح روز بعد دوستش به کاخ کرملین رفت و شروع به خوردن یونجه کرد. خروشچف دبیر کل حزب کمونیست بیرون آمد و دلیلش را پرسید. روس گفت: گرسنهام. خروشچف گفت: خب داری اشتباه میکنی، الان هوا خوبه علف بخور، یونجه رو بزار برای زمستونت:))))
✍شاوشَنک
@dah_rishter
آمریکایی گفت: آره، یه بلیط هواپیما برای روسیه بهم بده، یه دوستی دارم برم بهش سر بزنم. وقتی به روسیه رسید به دیدن دوستش رفت و دید که او هم از گرسنگی در حال مردن است. داستان خودش را برای او تعریف کرد و گفت که او هم برای اعتراض برود. صبح روز بعد دوستش به کاخ کرملین رفت و شروع به خوردن یونجه کرد. خروشچف دبیر کل حزب کمونیست بیرون آمد و دلیلش را پرسید. روس گفت: گرسنهام. خروشچف گفت: خب داری اشتباه میکنی، الان هوا خوبه علف بخور، یونجه رو بزار برای زمستونت:))))
✍شاوشَنک
@dah_rishter