🔹جاوید شاه: باران امید در بیابان تاریکی
برای سمانه ...
بخوانید👇:
https://t.me/OmidIranAzad/154394
در یکی از روزهای تاریک و بغرنج تاریخ، زئوس( سمانه نوروزی مرادی) مبارز آزاده مشروطه خواه ، از مدیران کمپین بازگشت شاهزاده، در بند زندانیان سیاسی به سر میبرد. شبها در سیاهچال سرد و سنگی، غمی عمیق بر دلش نشسته بود؛ پدرش که تا آخرین لحظه، خویشتندار و پشتیبان بود، به ناگاه از دنیا رفته بود. زئوس در حالی که یاد چهره خسته و مهربان پدرش را در دل میپروراند، در فضای تاریک زندان، گویی دمی از نفسش گرفته بود. اما آنجا، حتی مرخصی برای سوگواری هم به او داده نمیشد.
بیماری سختی به جانش افتاده بود، اما نیروهای سرکوبگر، بی رحمانه به فشارها ادامه میدادند. زئوس، با زنجیرهایی که بر روحش سنگینی میکرد، هر روز جنگی را با خود داشت. او هرگز نا امید نشد و با روحیهای سرشار از امید، بارها به خود یادآوری میکرد که باید برای آزادی مبارزه کند.
طولانیترین روزها و شبها سپری شد تا اینکه به ناگاه ماموران زندان، گزارشی در مورد وخامت حال زئوس دریافت کردند. پزشک زندان، با چهرهای درهم و چشمان نگران، گفت: این دختر نیاز به مرخصی دارد. نمیتواند در این وضعیت ادامه دهد. اما زمامداران زندان با بیتفاوتی به وضعیت او، درخواست را رد کردند.
زئوس هرگز تسلیم نشد.
با صدایی رسا و شجاع، بارها فریاد میزد: ما هرگز تسلیم نمیشویم! آزادی حق ماست! صدای او، انگار که در دل زندانیان دیگر طنینانداز میشد. در دل تاریکی، امیدی نو زنده شد.
سرانجام، پس از فشاری که جامعه و دیگر مبارزان بر زمامداران وارد کردند، زئوس مرخصی کوتاهی دریافت کرد. در حالی که پا به دنیای آزاد و بیرون از دیوار های زندان جایی که خدا هم وجود ندارد، میگذاشت، گرمای محبت مردمش را حس میکرد. هرچند فرسوده و بیمار بود، اما روحیهاش بینهایت قویتر از هر زمان دیگر بود.
در دل او، خاطرات دردناکی از گذشته و غم از دست دادن پدرش موج میزد. اما او با صدایی رسا و شجاع، با انتشار ویدئویی در شبکه های اجتماعی فریاد زد: جاوید شاه!
زئوس میدانست که پروندههای بیشتری برایش ساخته خواهند شد، اما او با شجاعت به جلو میرفت. هر چقدر هم که سعی کنند صدای او را خاموش کنند، او به راهش ادامه میداد، چون زئوس نه تنها برای خود، بلکه برای تمام کسانی که به آزادی نیاز داشتند، می جنگید.
این جمله، سمبلی از ایستادگی و امید در دل مردمی بود که هنوز برای آزادی و عدالت میجنگیدند.
زئوس، حالا نهتنها نمایندهی یک مبارزه، بلکه نمایندهی امید بود. او میدانست که هنوز راه دراز و دشواری در پیش دارد، اما با هر فریاد و هر قدمی که بر میداشت، آتش آزادی در دلش شعلهورتر میشد. نه تنها برای خودش، بلکه برای پدرش، برای کل سرزمینش و برای تمام کسانی که همچون او در بند بودند، همچنان به مبارزه ادامه میداد.
زئوس با چشمانی پر از غم و اندوه، اما با قلبی پر از امید، فریاد زد: جاوید شاه!
در دلش به یاد پدرش سوگوار شد، او به یاد تمام زندانیان سیاسی که در زندان به سر میبرند، او برای آزادی و عدالت میجنگید، و در دل مردم، شعلهای از امید برای آیندهای بهتر برافروخت.
زئوس در این لحظه به یاد داشت: اگر پدر او در آن روز تلخ، به جهان بدرود نمیگفت، فریادش را میشنیدند: دخترم، استقامت کن، ما پیروز خواهیم شد.
او به یاد داشت: اگر زمامداران، او را در زندان نگه میدارند، به یاد داشت: اگر بیماریاش، جان او را در خطر میاندازد، اما او که همچنان در دلش شعلهای از امید داشت، فریاد زد: جاوید شاه!
این فریاد، نه تنها برای او، بلکه برای کل سرزمین ایران، یک نشانهی امید و ایستادگی در برابر ظلم و ستم بود.
زئوس تا این لحظه، به یاد دارد که هرگز تسلیم نشود، زیرا در دلش، شعلهای از امید برای آینده وجود دارد.
و اینگونه بود که زئوس، مبارز شجاع سیاسی، به نماد شجاعت و ایستادگی در برابر ظلم تبدیل شده حداقل برای ما مشروطه خواهان، قدرت روح او برای همیشه در تاریخ حک شد...
✍ #اشو
شاهنامه افسانه ست ، زندگی تموم نمیشه غولاش
فکر میکردیم شجاعت رسم مردیه
ولی یاد گرفتیمش از یه زن مشتی...
#جاوید_شاه
🆔 @C_B_SHAHZADEH
برای سمانه ...
بخوانید👇:
https://t.me/OmidIranAzad/154394
در یکی از روزهای تاریک و بغرنج تاریخ، زئوس( سمانه نوروزی مرادی) مبارز آزاده مشروطه خواه ، از مدیران کمپین بازگشت شاهزاده، در بند زندانیان سیاسی به سر میبرد. شبها در سیاهچال سرد و سنگی، غمی عمیق بر دلش نشسته بود؛ پدرش که تا آخرین لحظه، خویشتندار و پشتیبان بود، به ناگاه از دنیا رفته بود. زئوس در حالی که یاد چهره خسته و مهربان پدرش را در دل میپروراند، در فضای تاریک زندان، گویی دمی از نفسش گرفته بود. اما آنجا، حتی مرخصی برای سوگواری هم به او داده نمیشد.
بیماری سختی به جانش افتاده بود، اما نیروهای سرکوبگر، بی رحمانه به فشارها ادامه میدادند. زئوس، با زنجیرهایی که بر روحش سنگینی میکرد، هر روز جنگی را با خود داشت. او هرگز نا امید نشد و با روحیهای سرشار از امید، بارها به خود یادآوری میکرد که باید برای آزادی مبارزه کند.
طولانیترین روزها و شبها سپری شد تا اینکه به ناگاه ماموران زندان، گزارشی در مورد وخامت حال زئوس دریافت کردند. پزشک زندان، با چهرهای درهم و چشمان نگران، گفت: این دختر نیاز به مرخصی دارد. نمیتواند در این وضعیت ادامه دهد. اما زمامداران زندان با بیتفاوتی به وضعیت او، درخواست را رد کردند.
زئوس هرگز تسلیم نشد.
با صدایی رسا و شجاع، بارها فریاد میزد: ما هرگز تسلیم نمیشویم! آزادی حق ماست! صدای او، انگار که در دل زندانیان دیگر طنینانداز میشد. در دل تاریکی، امیدی نو زنده شد.
سرانجام، پس از فشاری که جامعه و دیگر مبارزان بر زمامداران وارد کردند، زئوس مرخصی کوتاهی دریافت کرد. در حالی که پا به دنیای آزاد و بیرون از دیوار های زندان جایی که خدا هم وجود ندارد، میگذاشت، گرمای محبت مردمش را حس میکرد. هرچند فرسوده و بیمار بود، اما روحیهاش بینهایت قویتر از هر زمان دیگر بود.
در دل او، خاطرات دردناکی از گذشته و غم از دست دادن پدرش موج میزد. اما او با صدایی رسا و شجاع، با انتشار ویدئویی در شبکه های اجتماعی فریاد زد: جاوید شاه!
زئوس میدانست که پروندههای بیشتری برایش ساخته خواهند شد، اما او با شجاعت به جلو میرفت. هر چقدر هم که سعی کنند صدای او را خاموش کنند، او به راهش ادامه میداد، چون زئوس نه تنها برای خود، بلکه برای تمام کسانی که به آزادی نیاز داشتند، می جنگید.
این جمله، سمبلی از ایستادگی و امید در دل مردمی بود که هنوز برای آزادی و عدالت میجنگیدند.
زئوس، حالا نهتنها نمایندهی یک مبارزه، بلکه نمایندهی امید بود. او میدانست که هنوز راه دراز و دشواری در پیش دارد، اما با هر فریاد و هر قدمی که بر میداشت، آتش آزادی در دلش شعلهورتر میشد. نه تنها برای خودش، بلکه برای پدرش، برای کل سرزمینش و برای تمام کسانی که همچون او در بند بودند، همچنان به مبارزه ادامه میداد.
زئوس با چشمانی پر از غم و اندوه، اما با قلبی پر از امید، فریاد زد: جاوید شاه!
در دلش به یاد پدرش سوگوار شد، او به یاد تمام زندانیان سیاسی که در زندان به سر میبرند، او برای آزادی و عدالت میجنگید، و در دل مردم، شعلهای از امید برای آیندهای بهتر برافروخت.
زئوس در این لحظه به یاد داشت: اگر پدر او در آن روز تلخ، به جهان بدرود نمیگفت، فریادش را میشنیدند: دخترم، استقامت کن، ما پیروز خواهیم شد.
او به یاد داشت: اگر زمامداران، او را در زندان نگه میدارند، به یاد داشت: اگر بیماریاش، جان او را در خطر میاندازد، اما او که همچنان در دلش شعلهای از امید داشت، فریاد زد: جاوید شاه!
این فریاد، نه تنها برای او، بلکه برای کل سرزمین ایران، یک نشانهی امید و ایستادگی در برابر ظلم و ستم بود.
زئوس تا این لحظه، به یاد دارد که هرگز تسلیم نشود، زیرا در دلش، شعلهای از امید برای آینده وجود دارد.
و اینگونه بود که زئوس، مبارز شجاع سیاسی، به نماد شجاعت و ایستادگی در برابر ظلم تبدیل شده حداقل برای ما مشروطه خواهان، قدرت روح او برای همیشه در تاریخ حک شد...
✍ #اشو
شاهنامه افسانه ست ، زندگی تموم نمیشه غولاش
فکر میکردیم شجاعت رسم مردیه
ولی یاد گرفتیمش از یه زن مشتی...
#جاوید_شاه
🆔 @C_B_SHAHZADEH