ما نیروهایمان را در ابتدا بر قدرتهای طبیعی تمرین میکنیم. ما والدین را بهعنوان یک قدرتِ طبیعی تمکین میکنیم، پس ازآن می- گوییم: پدر و مادر را باید کنار نهاد. تمامی قدرتهای طبیعی را باید ازهمپاشیده به حساب آورد. آن ها نابود میشوند. نزدِ فردِ منطقی، نزد انسانِ «خردمند»، چیزی به نام خانواده، به عنوان قدرتِ طبیعی وجود ندارد. ترک گفتنِ والدین، برادران و ازایندست در اینجا ظهور می- کند.
اگر آنها دوباره به عنوان قدرتهایی هوشمند و منطقی «متولد شوند»، به هیچجه آنچه در گذشته بودهاند، نخواهند بود.
و نه تنها والدین بلکه انسانها به حالت کلی به تسخیرِ مردِ جوان درآمدهاند. آن ها برای او ممانعتی نیستند و دیگر حتی به حساب هم نمیآیند چراکه اکنون او میگوید: فرد باید از خدا اطاعت کند نه از انسانها.
در این نظرگاهِ بلند ، هر چیزِ «زمینی» در برابر نظرگاهِ بهشتی حقیرانه به دوردست ها پس میرود.
روش اکنون کاملاً وارونه میشود. جوان موقعیتِ خردمندانه را تسخیر میکند، درحالیکه کودک هنوز خود را به عنوانِ ذهن حس نکرده و با آموزشی خالی از ذهن رشد میکند. اولی تلاش نمیکند تا چیزها را در دست بگیرد (به عنوان مثال دادههای تاریخی را در سرش فرو کند) اما اندیشههایی که در پس چیزها پنهان شده مثل روحِ تاریخ را چرا. از طرفی کودک بدون شک پیوندها را میفهمد، اما درکی از ایدهها و روح ندارد درنتیجه او هر چه میشود آموخت را، بدونِ داشتنِ امری پیشینی یا تئوریک یا به عبارت دیگر بدون گشتن به دنبال ایدهها ، به هم میبافد.
همانطور که در کودکی فرد باید بر مقاومتِ قوانینِ جهان چیره شود، اکنون [در جوانی] نیز در هر چه که قصد میکند با مخالفتِ ذهن، منطق و وجدانِ خویش روبرو است. وجدان بر ما فریاد می- زند: «این غیرمنطقی است، ضد مسیحی است، ضد وطنپرستی و ازایندست است» و ما را از آنها بر حذر میدارد. نه از قدرتِ انتقامجوی ائومنیدس (خدایان انتقام یونان باستان) ، نه از خشمِ پوزیدون (خدای دریاها و سیل،طوفان و زلزله در یونان باستان) ، نه از خدا که همهی پنهانها را میبیند، نه از ترکه ی تنبیهِ پدر بلکه قبل از همهی آن ها ما از وجدان ترسیدهایم.
اکنون ما «به دنبالِ اندیشههایمان میدویم» و از دستوراتِ آنها پیروی میکنیم، همان طور که قبل از آن از نوع والدینی و بشریاش پیروی میکردیم. مسیر ِکنشِ ما توسطِ اندیشههایمان (ایدهها، مفاهیم، ایمان) تعیین میشود همانگونه که در کودکی با دستوراتِ والدین تعیین میشد.
💡 معرفی کتاب 💡
کتاب :
#خود_و_آنچه_از_اوست | نویسنده : #ماکس_اشتیرنر | ترجمه : #نیما_حیاتی_مهر| صفحات19 تا 21| 💬نشر شدت
اگر آنها دوباره به عنوان قدرتهایی هوشمند و منطقی «متولد شوند»، به هیچجه آنچه در گذشته بودهاند، نخواهند بود.
و نه تنها والدین بلکه انسانها به حالت کلی به تسخیرِ مردِ جوان درآمدهاند. آن ها برای او ممانعتی نیستند و دیگر حتی به حساب هم نمیآیند چراکه اکنون او میگوید: فرد باید از خدا اطاعت کند نه از انسانها.
در این نظرگاهِ بلند ، هر چیزِ «زمینی» در برابر نظرگاهِ بهشتی حقیرانه به دوردست ها پس میرود.
روش اکنون کاملاً وارونه میشود. جوان موقعیتِ خردمندانه را تسخیر میکند، درحالیکه کودک هنوز خود را به عنوانِ ذهن حس نکرده و با آموزشی خالی از ذهن رشد میکند. اولی تلاش نمیکند تا چیزها را در دست بگیرد (به عنوان مثال دادههای تاریخی را در سرش فرو کند) اما اندیشههایی که در پس چیزها پنهان شده مثل روحِ تاریخ را چرا. از طرفی کودک بدون شک پیوندها را میفهمد، اما درکی از ایدهها و روح ندارد درنتیجه او هر چه میشود آموخت را، بدونِ داشتنِ امری پیشینی یا تئوریک یا به عبارت دیگر بدون گشتن به دنبال ایدهها ، به هم میبافد.
همانطور که در کودکی فرد باید بر مقاومتِ قوانینِ جهان چیره شود، اکنون [در جوانی] نیز در هر چه که قصد میکند با مخالفتِ ذهن، منطق و وجدانِ خویش روبرو است. وجدان بر ما فریاد می- زند: «این غیرمنطقی است، ضد مسیحی است، ضد وطنپرستی و ازایندست است» و ما را از آنها بر حذر میدارد. نه از قدرتِ انتقامجوی ائومنیدس (خدایان انتقام یونان باستان) ، نه از خشمِ پوزیدون (خدای دریاها و سیل،طوفان و زلزله در یونان باستان) ، نه از خدا که همهی پنهانها را میبیند، نه از ترکه ی تنبیهِ پدر بلکه قبل از همهی آن ها ما از وجدان ترسیدهایم.
اکنون ما «به دنبالِ اندیشههایمان میدویم» و از دستوراتِ آنها پیروی میکنیم، همان طور که قبل از آن از نوع والدینی و بشریاش پیروی میکردیم. مسیر ِکنشِ ما توسطِ اندیشههایمان (ایدهها، مفاهیم، ایمان) تعیین میشود همانگونه که در کودکی با دستوراتِ والدین تعیین میشد.
💡 معرفی کتاب 💡
کتاب :
#خود_و_آنچه_از_اوست | نویسنده : #ماکس_اشتیرنر | ترجمه : #نیما_حیاتی_مهر| صفحات19 تا 21| 💬نشر شدت