#Part_633✨🔥
#آرامــشـ✨
°•آرکا•°
موهاش رو پشت گوشش زدم.
_کم کم صدای بقیه هم داره در میاد ها،مامان که می گفت یه چیزی بهش گفتی ناراحتش کردی که حالش اینطوریه...عشقم خیلی طرفدار داریا حتی مادرشوهرت هم طوف توئه!
تک خنده ای کردم:بله پس چی؟!
_حالا هم نپیچون شیرت رو بخور که بریم.
به محض شنیدن حرفم چینی به بینی اش داد:وای آرکا نه توروخدا...به خدا بوش که تو دماغم میپیچه حالم بهم میخوره.
والا این حالت ها رو تا حالا که ندیده بودم و برام تازگی داشت.
_خوب یکم از آبمیوه ات بخور و بعد آماده شو حداقل ضعف نکنی.
_چشم آقا.
و آبمیوه اش رو سرکشید باز خداروشکر که دیگه الان حالش یکم بهتر بود.
_چشمت بی بلا.
لبخندی زد و از جاش بلند شد و مشغول آماده شدن،شد!
*
_می تونی راه بیای؟
می دونستم کلافه اش کرده بودم ولی دست خودم نبود استرس داشتم که نکنه چیزیش بشه.
_آرکا به خدا خیلی داری لوسم می کنیا...بابا به خدا خوبم من قبلا هم اینطوری شدم از بابک هم می تونی بپرسی کلا عادتم بود اینطوری بشم همش.
پس سابقه هم داشته و باز دکتر نرفته.
_خیلی بیجا کردین شما خانومی چرا به فکر سلامتی ات نیستی اصلا؟حالا دیگه من هستم و بخوای نخوای باید فکر خودت باشی دیگه.
نیشش رو باز کرد.
_ای جانم من میمیرم برای این حساسیت هات دیگه.
_توله می دونی چی رو کجا بگی که من رو خلع صلاح کنی دیگه.
پشت چشمی نازک کرد.
_این از خاصیت آرامشه دیگه.
دستم رو دور کمرش حلقه کردم:منم عاشق همین آرامشم دیگه.
*
نگاهی به دور تا دور انداخت:اوف آرکا چقدر شلوغه موقع بدی اومدیم.
_وقت گرفتم عزیزم نگران نباش منو دست کم گرفتی؟
_نوچ هیچوقت دست کمت نمی گیرم.
_حالا بیا بگیر بشین اینجا تا منم برم ببینم چقدر باید منتظر بمونیم.
#آرامــشـ✨
°•آرکا•°
موهاش رو پشت گوشش زدم.
_کم کم صدای بقیه هم داره در میاد ها،مامان که می گفت یه چیزی بهش گفتی ناراحتش کردی که حالش اینطوریه...عشقم خیلی طرفدار داریا حتی مادرشوهرت هم طوف توئه!
تک خنده ای کردم:بله پس چی؟!
_حالا هم نپیچون شیرت رو بخور که بریم.
به محض شنیدن حرفم چینی به بینی اش داد:وای آرکا نه توروخدا...به خدا بوش که تو دماغم میپیچه حالم بهم میخوره.
والا این حالت ها رو تا حالا که ندیده بودم و برام تازگی داشت.
_خوب یکم از آبمیوه ات بخور و بعد آماده شو حداقل ضعف نکنی.
_چشم آقا.
و آبمیوه اش رو سرکشید باز خداروشکر که دیگه الان حالش یکم بهتر بود.
_چشمت بی بلا.
لبخندی زد و از جاش بلند شد و مشغول آماده شدن،شد!
*
_می تونی راه بیای؟
می دونستم کلافه اش کرده بودم ولی دست خودم نبود استرس داشتم که نکنه چیزیش بشه.
_آرکا به خدا خیلی داری لوسم می کنیا...بابا به خدا خوبم من قبلا هم اینطوری شدم از بابک هم می تونی بپرسی کلا عادتم بود اینطوری بشم همش.
پس سابقه هم داشته و باز دکتر نرفته.
_خیلی بیجا کردین شما خانومی چرا به فکر سلامتی ات نیستی اصلا؟حالا دیگه من هستم و بخوای نخوای باید فکر خودت باشی دیگه.
نیشش رو باز کرد.
_ای جانم من میمیرم برای این حساسیت هات دیگه.
_توله می دونی چی رو کجا بگی که من رو خلع صلاح کنی دیگه.
پشت چشمی نازک کرد.
_این از خاصیت آرامشه دیگه.
دستم رو دور کمرش حلقه کردم:منم عاشق همین آرامشم دیگه.
*
نگاهی به دور تا دور انداخت:اوف آرکا چقدر شلوغه موقع بدی اومدیم.
_وقت گرفتم عزیزم نگران نباش منو دست کم گرفتی؟
_نوچ هیچوقت دست کمت نمی گیرم.
_حالا بیا بگیر بشین اینجا تا منم برم ببینم چقدر باید منتظر بمونیم.