به چشمان این چهار کودک نگاه کنید. دشوار نیست شناختن آنها!
شگفت است که چیزی در چشمان ما در طول زمان بی تغییر می ماند.
ما بزرگ می شویم، انتخاب می کنیم، تجربه می کنیم، می آموزیم و پیر می شویم و آنکه در پس چشمان ماست، همچنان در سکوت ژرف، بی تغییر و رازآمیز خود به بیرون می نگرد.
کسی که خود ماست و نیست. ما با موجهای تغییرات زندگی جابجا می شویم و او در عمق اقیانوسی از سکون نشسته است. چیزی که محدود به زمان و مکان نیست و شاید همان است که پس از ما به سفر خود ادامه می دهد.
کارل یونگ بر سنگی که به مناسبت ۷۵ سالگی خود در سال ۱۹۵۰ تراشیده و در خانه خود در Bollingen سوییس نصب کرده است این عبارات را در رابطه با این ناظر تنها و درسکوت با الهام از متنی کهن از کیمیاگری حک کرد.
"من یک یتیم هستم ... تنها!
و با این وجود گسترده در همه جا و همه چیز!
من یگانه هستم ولی در تضاد با خویشتن!
من پیرم و جوان!
نه پدری شناخته ام و نه مادری!
گویی مرا چون ماهی از تاریکی اقیانوس نیستی بیرون کشیده اند! و یا چون سنگی سپید از آسمان بر تاریکی جهان سقوط کرده ام!مسافرم در کوهها و جنگلهای جهان و همزمان پنهان در ژرفای ناشناخته آدمیان.
من برای هر انسانی میرا هستم و با این حال چرخه زمان و ابدیت هرگز مرا لمس نخواهد کرد!
این ناظر تنها و در سکوت ، این "خویشتن خویش” Self پنهان انسانی و این سنگ گمشده فلاسفه lapis philosophorum همان است که در پشت چشمان ما پنهان است. همه آنچیزی که هستیم و به آن بدل می شویم، و همه آنچه را در زندگی برمی گزینیم و در خود رشد می دهیم و یا ویران می کنیم در خود نهان می کند ولی محدود به آنها نیست. گویی چیزی ورای زمان و مکان و تجربه انسانی است که اینجاست تا نظاره کند. تنها نظاره کند. در سکوتی ژرف و بی اعتنا به محدودیت زمان مند و مکان مند حیات ما.
او همه آنچیزی است که هستیم و همزمان همه آنچه که می توانیم بدان بدل شویم و نمی شویم. هر دوسوی شکوه و ویرانی ما را در خود نهان دارد.
آیدین آرتا
@AydinArera