🌹 @ArBaoGif آرامِ آرامم... نه افسوسِ گذشتهای دارم امروز، نه نگرانیِ آیندهای. نه در خیالِ سقوطم، نه در حسرتِ پرواز. نه میخواهم تأیید بگیرم از کسی، نه میخواهم تغییر بدهم کسی را. نه میخواهم دوستم بدارد کسی به اجبار، نه میخواهم دوست بدارم کسی را به شرط... آدمها و خاطرهها و آینده را به حالِ خودشان گذاشتهام. دارم تلاش میکنم آدمِ بهتری باشم، ولی قبل از آن با خودم طی کردهام که اگر نشد، هیچ اشکالی ندارد. این روزها هدفمندتر از قبلم، با این تفاوت که دیگر نمیگذارم هدفها، لذت زیستن در اکنون را از من بگیرند. من برای هیچ رسیدن و موفق شدنی عجول نخواهم بود، عجولانه عبور کردن؛ فرصت تماشای قشنگیهای مسیر را از من سلب میکند. بعد از این میخواهم شادیهای کوچک هر لحظه را بغل بگیرم، با طمأنینه عبور کنم و با طمأنینه به مقصد برسم.
امروز، روز جهانی در آغوش گرفتن است. آدمی هزاران هزار سال، رسم خوشایندی داشت که برگزارش می کرد؛ رسم آغوش. پیش از اینها رفاقت، زبانی داشت بی کلمه. چه دلتنگی ها و چه غربت ها و چه غم ها که در آغوشِ یک دیدار درمان می شد.
حالا اما رسم آغوش ور افتاده و آیین آغوش منسوخ شده است.
دیگر نمی شود انسان را در آغوش گرفت، اما همچنان می توان انسانیت را بغل کرد.
در آخرین لحظات سوار اتوبوس شد روی اولین صندلی نشست.از کلاس های ظهر متنفر بود اما حداقل این حسن راداشت که مسیر خلوت بود...
اتوبوس که راه افتاد نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد. پسر جوانی روی صندلی جلویی نشسته بود که فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد ... به پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع کرد : چه پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده و اون فک استخونی . سه تیغه هم که کرده حتما ادوکلن خوشبویی هم زده... چقدر عینک آفتابی بهش می آد... یعنی داره به چی فکر می کنه؟ آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه! لابد داره به نامزدش فکر می کنه. آره. حتما همین طوره.مطمئنم نامزدش هم مثل خودش جذابه. باید به هم بیان ..... می دونم پسر یه پولداره... با دوستهاش قرار می ذاره که با هم برن شام بیرون. کلی با هم می خندند و از زندگی و جوونیشون لذت می برن؛میرن پارتی، کافی شاپ، اسکی، چقدر خوشبخته! یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو بدونه؟!! دلش برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار است. احساس بدبختی کرد. کاش پسر زودتر پیاده می شد...!!! ایستگاه بعد که اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد. مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ بود. .. پسر با گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز کرد... یک، دو، سه و چهار ... لوله های استوانه ای باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند. .. از آن به بعد دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نگرفت و به خاطر چیزهایی که داشت خدا را شکر کرد...
🌹 @ArBaoGif 🌸 در اولین پنجشنبه ✨بهمن ماه برای شادی روح 🌸درگذشتگان هدیه باارزش ✨فاتحه وصلوات 🌸بدرقه راهشان کنیم ✨خدایا درگذشتگان ما را مورد 🌸رحمتت قرار ده روحشان شادیادشان گرامی💐
پدرم گفت: مهربان باش! اما نگفت که مهربانی حدی دارد! مادرم گفت: مهربان باش! اما نگفت مهربانی حدی دارد! سالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟ وقتی تو با دیگران مهربانی و آنها با تو مهربان نیستند و سوءاستفاده میکنند و شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند. پدرم همیشه مهربان باقی ماند، اما من در شک و تردید! یک بار از او پرسیدم: «حد مهربانی کجاست؟
او خندید و گفت:«دختر جان، مهربانی حد ندارد. مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی. باید فقط درآن شنا کنی...»