ἀποκρύπτειν


Гео и язык канала: Иран, Английский
Категория: Искусство


از کلمه‌ای به کلمه‌ای دیگر پناه می‌برم؛
جمله‌ها تنها
سرپناهی موقت‌اند برای مخفی شدن.

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Английский
Категория
Искусство
Статистика
Фильтр публикаций


بالاخره یک صبح بیدار شدیم و خبری خوب شنیدیم.
ابراهیم رئیسی سقط شد.

-فرود سخت.




Ivan the Terrible and His Son Ivan
Painting by Ilya Repin




The Man of Sorrows
Painting by Guido Reni




تو، تو سپیده دم شب‌های مدام من. نگاه معصومانه‌ات، تلألویی بود که ادامه دادن را میسر ساخت، در این تاریکیِ مطلقِ اکنون. در این تاریکی مطلق، که هیچ نمانده بود و هیچ نمانده است، جز رد انگشتان ظریف‌ات، که بر گونه‌های خیس‌ام احساس‌شان می‌کنم.
و تو، تو سیمین بر من، تو بازتابگر نور امید بر پیکره‌ی بی‌جان من، آغوش‌ات به‌سان مأمنی بود، امن، برای این سرمازده‌ی بی‌رمق، که ادامه دادن را از یاد برده بود.
اکنون ایستاده‌ام. اکنون در ناکجایی دیگر ایستاده‌ام، اما خود را گم‌گشته نمی‌بینم. که خود را در آینه‌ی چشمان‌ات، هر لحظه و هرکجا، می‌توانم بازیابم.




«من کجا هستم، نمی‌دانم، هیچ‌وقت هم نمی‌فهمم، در سکوت ندانستن باید حرکت کنی، من نمی‌توانم ادامه بدهم، ادامه می‌دهم.»

-ساموئل بکت




تنها برای لحظه‌ای کوتاه.




Репост из: ἀποκρύπτειν
"مدت‌ها بود که زندگی از کنار ما گذشته بود و رفته بود، برگشته بودیم و از پشت سر نگاهش کرده بودیم تا یادی از آن در ذهن‌مان بماند و مطمئن شویم که از اول هم به ما تعلق نداشته است."

-بی‌پناه.
#اولیویه_آدام




Alive.




و حرف‌هایی که نگفتیم.




Репост из: ἀποκρύπτειν
حداقل راجع به من چیزی تغییر نکرده است. هنوز همان سرگردان زیر بارانم، البته اگر بارانی باشد. هنوز همان کلافه‌یِ عصبیِ آواره‌یِ پس‌کوچه‌هایم، البته اگر در شهری، جایی داشته باشم. هنوز شب زنده‌دار، هنوز همان غموده‌ی بی‌تسلای قبل، هنوز زنده‌ام، اگر دیگر از زندگی چیزی باقی مانده باشد.
مانده‌ام به نظاره‌ی این دست‌های خالی‌، مبهوتِ ماتمِ خیالی از دست‌رفته، خیره به خلأِ همواره در پیش رو، مانده‌ام به درماندگی، مانده‌ام در بند، در بند ادامه دادن. ادامه می‌دهم و جز پوچی چیز دیگری نیست که خود را در آن بپیچم، پس گاه‌وبی‌گاه، ناخودآگاه به خود می‌پیچم.
هنوز همانند قبل ناپیدا، هنوز حرف‌هایم شنیده نمی‌شوند. هنوز هر روز فراموش می‌شوم، البته اگر دیگر چیزی در ذهن کسی از من باقی مانده باشد. من هنوز همان آتش کم‌جان زیر نور ظهرگاه، هنوز همان سایه‌ی زیر سنگ، همان صفحه‌ی ناخوانده، همان حرف ناگفته‌ی مخفی شده در خفقانم.
نمی‌دانم چرا ادامه می‌دهم. شاید همین حوالی با طنابی این ادامه‌های بی‌سر و ته را حلق آویز کنم، البته اگر زورم برسد، البته اگر بعدش ادامه‌ی دیگری نباشد.
راجع به من چیز جدیدی نیست. همان غریبه‌ی هر روزه‌ام که هنوز هم غریبه مانده است، که سعی می‌کند تاب بیاورد، البته اگر توانی برای تقلای بیشتر مانده باشد.
فعلاً سعی می‌کنم ادامه دهم. می‌دانم تو هم می‌دانی که ارزشش را ندارد. که این دست‌ها همیشه تهی خواهند ماند. تو هم مثل من می‌دانی که شاید یک روزی همین حوالی ...



Показано 20 последних публикаций.