.
«هیچ مسوولیتی در جهان بزرگتر از انسان بودن نیست»
بیتردید از بزرگترین انسانهایی بود که قرن ۲۰ به خود دید؛ اهل فلسفه، موسیقیدان، برنده نوبل و البته پزشک و همدرد بینوایان.
آلبرت شوایتزر پیش از مرگ از بزرگترین افسوس زندگی نوشت:
«که جهان به شکلی توضیح ناپذیر، مملو از رنج است»
دکتر شوایتزر در کتاب زندگینامهاش مینویسد:
«هرگز نکوشیدهام خودم را از جماعت رنج کشیده، دور نگه دارم. برایم مسلم است که همه ما باید سهم خود را از بار درد و رنج موجود در این جهان بر دوش بگیریم..
اما هیچ توجیهی درباره رنج زندگی و شر موجود در جهان، نمیتواند قانعام کند»
برای همین بود که در سخنرانیش در ۲۳ فوریه ۱۹۱۹ گفت:
«ما در کودکی ظرفیت رحم و شفقت داشتیم اما این توانایی در سالهای بعد رشد نکرد شرط نیک ماندن بیدار ماندن است...اجازه ندهید قلبتان بیحس شود»
همه عمر هشدار میداد که فریب دستهبندیها را نخورید، که بزرگترین داشته ما انسانیت است.
برای همین بود که در خطابهای در ۱۹۰۶ از تباهی آنهایی گفت که مردم را به دو گروه تقسیم میکند؛ خودیها و غیرخودیها.
حاکمان و قدرتمندانی که بار خطاها و کوه آرزوهای کریهشان را بر صلیب رنج مردمان سوار میکنند و جز ننگ استثمار زندگی دیگران، هیچ شرافتی از انسانیت به ارث نبردهاند.
شوایتزر همانجا از ریشه استعمار گفت که همین فرهنگ تباه و دستهبندی انسانهاست که در برابر “حاکمان متمدن و برخوردار” دیگران را تنها به “شکل” انسان در نظر میگیرد.
و غایت وجودیشان را فقط چونان سگ نگهبان میبیند که وظیفهاش “مراقبت از داشتهها، آرزوها و برنامههای” حاکمان است.
و در سخنانی که بطور عمومی در ۶ ژانویه ۱۹۰۵ ایراد کرد با نقد این فرهنگ گفت که؛
«پیروان چنین فرهنگی حق سخنراندن از کرامت انسانی ندارند»
از همینرو بود که سالها بعد، در فوریه ۱۹۱۹، نوشت:
«نگذارید روحتان کرخت شود و زندگیتان بیانگیزه…
که بزرگترین دشمن اخلاق، بیتفاوتی است»
مشغول طبابت بومیان آفریقا بود که گروهی از دولتمردان و برخی از روشنفکران او را به بازگشت به خانه فراخواندند و گفتند که وجود پزشک حاذقی چون تو، در اروپا به مراتب مثمر ثمرتر است.
پاسخ داد واقعیتر از رنج این انسانها، واقعیتی موجود نیست.
«جواب وجدانم را چگونه بدهم!»
شاید همین بود که پیش از مرگ در کتاب “زندگی و اندیشههایم” که زندگینامهی خود نوشت اوست، از دو مسئله زندگی خود گفت که همه عمر بر وجدانش سایه افکنده بود:
«یکی قبول این که جهان به شکلی رازآمیز، پیچیده در رنج است و دیگری آن که، شاید در زمانهی انحطاط معنوی بشر به دنیا آمدهام»
در پاریس تحصیلش را در “سوربن” به پایان رساند و هم دوره موسیقیاش را تکمیل کرد.
تحتتاثیر ایمانوئل کانت، پایاننامهاش را نوشت و گفت دین را تنها در مقام عشق به انسانیت باید پذیرفت.
برای همین بود که در ۲۷ سالگی از مقام کشیشی کلیسای “سننیکلا” استراسبورگ استعفا داد.
میگفت؛ پولس قدیس با گفتن این که تنها سه چیز باقی میماند؛ ایمان، امید و محبت، راه واقعی خدمت به بشر را نشان داده است.
خصوصا اینکه بدانیم از این سه، محبت بزرگترین آنهاست.
و در زندگینامهاش نوشت:
«انسان فقط آنگاه انسانی اخلاقی است که همه حیات و حیات همه برای او مقدس باشد»
همین بود که در ۳۰ سالگی، قید موسیقی، فلسفه و مقام کلیسایی خود را زد و رفت دانشگاه تا پزشکی بخواند.
در ۱۹۱۳ پزشک بود که همراه با همسرش،هلن که پرستار بود به لامبرنی در گابن آفریقا رفت و در همین سفر آلبرت شوایتزر بزرگ متولد شد.
۴ سال از همه چیز گذشت تا به بینوایان خدمت کند!
در میانه جنگ جهانی بود که به فرانسه بازگشت، اما چون تبار خود و همسرش آلمانی بود، توسط ارتش فرانسه دستگیر و ماهها زندانی شد.
در آستانه ۵۰ سالگی در مقدمه کتابش “تمدن و اخلاق” نوشته بود:
«آرزو میکنم که پیشگام رنسانسی جدید باشم. میخواهم مشعلی در روزگار ظلمانیمان بیفروزم و پیامآور انسانیت باشم»
شد و نور امید را افروخت.
شوایتزر در ۷۶ سالگی جایزه گوته و در ۷۸ سالگی نوبل صلح را دریافت کرد.
وشته است:
«اگر چه رنجهای موجود در جهان، من را به خود مشغول کرد، با اینحال هیچگاه به خودم اجازه ندادم که زانوی غم در بغل بگیرم.
که یادآور همان چیزی بود که در سخنرانی دوره جوانیش در زمستان ۱۹۱۹ پس از جنگ گفت:
«بزرگترین دشمن اخلاق و انسانیت، بیتفاوتی است!»
که اجازه ندهید قلبتان بیحس شود.
همان که در یکی از آخرین بندهای “زندگی و اندیشههایم” نوشته بود:
«در زندگی هرکس گاه پیش میآید که آتش درون به خاموشی گراید. این آتش سپس با رویارو شدن با انسانی حقیقتا انسان، دوباره جان میگیرد.
همه ما باید از کسانی که شور تازهای را در وجود ما افروختهاند سپاسگزار باشیم»
آلبرت شوایتزر بزرگ، یکی از همان انسانهای شورانگیز تکرار نشدنی، ۱۵۰ ساله شد.........
.
«هیچ مسوولیتی در جهان بزرگتر از انسان بودن نیست»
بیتردید از بزرگترین انسانهایی بود که قرن ۲۰ به خود دید؛ اهل فلسفه، موسیقیدان، برنده نوبل و البته پزشک و همدرد بینوایان.
آلبرت شوایتزر پیش از مرگ از بزرگترین افسوس زندگی نوشت:
«که جهان به شکلی توضیح ناپذیر، مملو از رنج است»
دکتر شوایتزر در کتاب زندگینامهاش مینویسد:
«هرگز نکوشیدهام خودم را از جماعت رنج کشیده، دور نگه دارم. برایم مسلم است که همه ما باید سهم خود را از بار درد و رنج موجود در این جهان بر دوش بگیریم..
اما هیچ توجیهی درباره رنج زندگی و شر موجود در جهان، نمیتواند قانعام کند»
برای همین بود که در سخنرانیش در ۲۳ فوریه ۱۹۱۹ گفت:
«ما در کودکی ظرفیت رحم و شفقت داشتیم اما این توانایی در سالهای بعد رشد نکرد شرط نیک ماندن بیدار ماندن است...اجازه ندهید قلبتان بیحس شود»
همه عمر هشدار میداد که فریب دستهبندیها را نخورید، که بزرگترین داشته ما انسانیت است.
برای همین بود که در خطابهای در ۱۹۰۶ از تباهی آنهایی گفت که مردم را به دو گروه تقسیم میکند؛ خودیها و غیرخودیها.
حاکمان و قدرتمندانی که بار خطاها و کوه آرزوهای کریهشان را بر صلیب رنج مردمان سوار میکنند و جز ننگ استثمار زندگی دیگران، هیچ شرافتی از انسانیت به ارث نبردهاند.
شوایتزر همانجا از ریشه استعمار گفت که همین فرهنگ تباه و دستهبندی انسانهاست که در برابر “حاکمان متمدن و برخوردار” دیگران را تنها به “شکل” انسان در نظر میگیرد.
و غایت وجودیشان را فقط چونان سگ نگهبان میبیند که وظیفهاش “مراقبت از داشتهها، آرزوها و برنامههای” حاکمان است.
و در سخنانی که بطور عمومی در ۶ ژانویه ۱۹۰۵ ایراد کرد با نقد این فرهنگ گفت که؛
«پیروان چنین فرهنگی حق سخنراندن از کرامت انسانی ندارند»
از همینرو بود که سالها بعد، در فوریه ۱۹۱۹، نوشت:
«نگذارید روحتان کرخت شود و زندگیتان بیانگیزه…
که بزرگترین دشمن اخلاق، بیتفاوتی است»
مشغول طبابت بومیان آفریقا بود که گروهی از دولتمردان و برخی از روشنفکران او را به بازگشت به خانه فراخواندند و گفتند که وجود پزشک حاذقی چون تو، در اروپا به مراتب مثمر ثمرتر است.
پاسخ داد واقعیتر از رنج این انسانها، واقعیتی موجود نیست.
«جواب وجدانم را چگونه بدهم!»
شاید همین بود که پیش از مرگ در کتاب “زندگی و اندیشههایم” که زندگینامهی خود نوشت اوست، از دو مسئله زندگی خود گفت که همه عمر بر وجدانش سایه افکنده بود:
«یکی قبول این که جهان به شکلی رازآمیز، پیچیده در رنج است و دیگری آن که، شاید در زمانهی انحطاط معنوی بشر به دنیا آمدهام»
در پاریس تحصیلش را در “سوربن” به پایان رساند و هم دوره موسیقیاش را تکمیل کرد.
تحتتاثیر ایمانوئل کانت، پایاننامهاش را نوشت و گفت دین را تنها در مقام عشق به انسانیت باید پذیرفت.
برای همین بود که در ۲۷ سالگی از مقام کشیشی کلیسای “سننیکلا” استراسبورگ استعفا داد.
میگفت؛ پولس قدیس با گفتن این که تنها سه چیز باقی میماند؛ ایمان، امید و محبت، راه واقعی خدمت به بشر را نشان داده است.
خصوصا اینکه بدانیم از این سه، محبت بزرگترین آنهاست.
و در زندگینامهاش نوشت:
«انسان فقط آنگاه انسانی اخلاقی است که همه حیات و حیات همه برای او مقدس باشد»
همین بود که در ۳۰ سالگی، قید موسیقی، فلسفه و مقام کلیسایی خود را زد و رفت دانشگاه تا پزشکی بخواند.
در ۱۹۱۳ پزشک بود که همراه با همسرش،هلن که پرستار بود به لامبرنی در گابن آفریقا رفت و در همین سفر آلبرت شوایتزر بزرگ متولد شد.
۴ سال از همه چیز گذشت تا به بینوایان خدمت کند!
در میانه جنگ جهانی بود که به فرانسه بازگشت، اما چون تبار خود و همسرش آلمانی بود، توسط ارتش فرانسه دستگیر و ماهها زندانی شد.
در آستانه ۵۰ سالگی در مقدمه کتابش “تمدن و اخلاق” نوشته بود:
«آرزو میکنم که پیشگام رنسانسی جدید باشم. میخواهم مشعلی در روزگار ظلمانیمان بیفروزم و پیامآور انسانیت باشم»
شد و نور امید را افروخت.
شوایتزر در ۷۶ سالگی جایزه گوته و در ۷۸ سالگی نوبل صلح را دریافت کرد.
وشته است:
«اگر چه رنجهای موجود در جهان، من را به خود مشغول کرد، با اینحال هیچگاه به خودم اجازه ندادم که زانوی غم در بغل بگیرم.
که یادآور همان چیزی بود که در سخنرانی دوره جوانیش در زمستان ۱۹۱۹ پس از جنگ گفت:
«بزرگترین دشمن اخلاق و انسانیت، بیتفاوتی است!»
که اجازه ندهید قلبتان بیحس شود.
همان که در یکی از آخرین بندهای “زندگی و اندیشههایم” نوشته بود:
«در زندگی هرکس گاه پیش میآید که آتش درون به خاموشی گراید. این آتش سپس با رویارو شدن با انسانی حقیقتا انسان، دوباره جان میگیرد.
همه ما باید از کسانی که شور تازهای را در وجود ما افروختهاند سپاسگزار باشیم»
آلبرت شوایتزر بزرگ، یکی از همان انسانهای شورانگیز تکرار نشدنی، ۱۵۰ ساله شد.........
.