💥تنها ثروت بابا یک قوطی بود!
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️«رضا گنجهای» متعلق به خاندانی از شهر گنجه بوده که پس از شکست ایران از روسیه و پیوستنِ شهر گنجه و برخی شهرهای دیگر به روسیه، تابعیت روسیه را نپذیرفته، به تبریز آمدند.
او در١٢٩٠ش در محله ششگلان تبریز متولد شد. در ۱۳۰۵ش به تهران و سپس آلمان رفت و در رشته مهندسی پلیتکنیک زوریخ تحصیل کرده پس از بازگشت، در دانشکده فنی دانشگاه تهران، استاد و سپس ریاست دانشکده فنی شد و در سال ۱۳۳۴ در کابینه حسین علا وزیر صنایع و معادن شد...
اما آن چه سبب شهرت او شد مدیریت نشریه «باباشمل» بود که اولین هفته نامه فکاهی ایران بوده. با وجود شغلهای مهمی چون ریاست، وزارت... از دارِ دنیا عزیزترین چیزِ بابا در زمان مردن، یک قوطی کوچک بود! به این قوطی در آخر نوشته باز خواهم گشت...
♦️بیشتر از هر مقامی به نقد و شوخی با مجلس و نمایندگان می پرداخت. مثلا از زبان نمایندگان مجلس چنین می سرود:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم لذت شغل وکالت نرود از یادم
جزصحیح است نگفتم سخنی در مجلس چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
♦️یا در ستونی دیگر در گزارش از سخنان نمایندگان مجلس نقل قول میکرد و خودش چنین پاسخ میداد:
آقای دکتر شفق نماینده مجلس: مطابق اصول پارلمانی دنیا...
باباشمل: جانِ بابا، تو کی از این مقایسه ما با دنیا دست بر میداری؟ چه چیز پارلمان شما با پارلمانهای دنیا قابل قیاس است که اصولش باشد.
آقای ثقه الاسلامی: خیلی خوشوقتم که دوره چهاردهم انتخابات آزاد است...
باباشمل: تو را به روح ثقه الاسلام مرحوم. بگو ببینم، خودت حرف خودت را باور داری؟.
آقای فولادوند: مردم را از حق قانونی شان که داشتن نماینده است در مجلس نباید محروم کرد.
باباشمل: ای کاش بجای محرومیتهای غیرقانونی فقط این حق قانونی را از ما میگرفتند.
(مجله باباشمل،18خرداد1323،ش57.ص7)
آقای شریعت زاده نماینده مجلس: تبریز مهد پرورش آزادی و موجد اساس مشروطیت ایران بوده است.
باباشمل: جانم، مشروطیت حال، سی و هشت سالش است دیگر مهد ندارد بلکه تختخواب لالایی میکند.
(مجله باباشمل،15تیر1323،شماره61،ص6)
یک ستونی بنام نیش و نوش داشت در باره موضوعات مختلف. به عنوان نمونه:
صلاح مُلک کجا؟ کله ی خراب من کجا؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
یکی زمجلسیان نکته ای حسابی گفت: که این جماعت رهزن کجا، حساب کجا؟!
وزیر فکر خود و ما صلاح از او خواهیم ببین که ما کجائیم و آن جناب کجا؟!
(باباشمل، سال دوم، شماره49، 17فروردین1323)
♦️در سر مقاله ای با عنوان «شیربرنج» مینویسد:
«یکی به کورمادرزاد گفت: هیچ تا به حال شیربرنج خوردهای؟ جواب داد: نه، اصلاً من نمیدونم شیربرنج چه شکلیه. گفت: یه چیز سفیده. کورمادرزاد جواب داد: سفید چیه؟ گفت: سفید، رنگ غازه. جواب داد: غاز چه شکلیه؟ یارو انگشتهاش رو راست کرد و نوکاش رو به هم چسبوند و مچ دستش رو کج کرد، دستش رو شکل غاز نمود و دست کوره را گرفت و مالید به دست خودش. گفت: غاز یه همچو شکلی داره. کوره همین که دستش به دست گُنده و زِبر یارو خورد، خودش رو عقب کشید و گفت: نه جانم! من شیربرنج به این کلفتی نخوردهام...
حالا به جون همه تون، اونایی هم که خواستن به ما کور و کچلها، مشروطه و حکومت ملی رو حالی کنن، همین کار و کردن و درست همون قدر ما از مشروطه و آزادی سر در آوردیم که اون کوره از شیربرنج...»!
♦️پس از انقلاب، بابا شمل نیز راهی غربت شد و البته علیرغم وزارت و ریاستش که در طول عمرش داشت اما در سویس در نهایت فقر بود، فقط تعدادی کتاب، مجله و آن قوطی معروفش را با خود داشت. حتی در آخر عمرش به کمک دیگران زندگی میکرد و تنهای تنها...
زمانی همه را میخنداند اما خودش مدت زیادی با خنده بیگانه شده بود! وقتی هم در ١٥ شهریور ١٣٧٤ در ژنو درگذشت سه روز جنازه اش بر زمین مانده بود!
اما تنها ثروتش که برایش از هر چیزی گرانبهاتر و عزیزتر بود یک قوطی بود که وقت رفتن از ایران، آنرا نیز با خودش برده و در غربت همیشه در کنار رختخوابش و کنار داروهایش میگذاشت. کسی نمیدانست داخل آن چیست، بارها کسانی از محتویات قوطی پرسیدند پاسخ نداده بود اما در یکی از سفرها به دکتر هوشنگ طالع که خواهرزاده اش بود باباشمل گفت:
- اون قوطی را می بینی؟ همان که بالای گنجه است.
- بله...بله دیدم.
- آن را بردار.
- دکتر طالع آن را برداشت، درش را باز میکرد که فریاد باباشمل بلند شد.
- چه می کنی؟ مواظب باش نریزد!
- با دقت جعبه را به سوی او دراز کرد. بابا در حالی که هم دستش و هم صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت:
- می دانی این تو چیست؟ داخل این جعبه، خاک وطن است یادت باشد وقتی من مُردم آن را در تابوت من بریزی...!
و این خاک را در طول تاریخ همین آدمها حفظ کرده اند...
✅کاریکاتوری از نمایندگان مجلس در قبل و پس از انتخابات از باباشمل می آورم...!
http://www.upsara.com/images/r144811_.jpg
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️«رضا گنجهای» متعلق به خاندانی از شهر گنجه بوده که پس از شکست ایران از روسیه و پیوستنِ شهر گنجه و برخی شهرهای دیگر به روسیه، تابعیت روسیه را نپذیرفته، به تبریز آمدند.
او در١٢٩٠ش در محله ششگلان تبریز متولد شد. در ۱۳۰۵ش به تهران و سپس آلمان رفت و در رشته مهندسی پلیتکنیک زوریخ تحصیل کرده پس از بازگشت، در دانشکده فنی دانشگاه تهران، استاد و سپس ریاست دانشکده فنی شد و در سال ۱۳۳۴ در کابینه حسین علا وزیر صنایع و معادن شد...
اما آن چه سبب شهرت او شد مدیریت نشریه «باباشمل» بود که اولین هفته نامه فکاهی ایران بوده. با وجود شغلهای مهمی چون ریاست، وزارت... از دارِ دنیا عزیزترین چیزِ بابا در زمان مردن، یک قوطی کوچک بود! به این قوطی در آخر نوشته باز خواهم گشت...
♦️بیشتر از هر مقامی به نقد و شوخی با مجلس و نمایندگان می پرداخت. مثلا از زبان نمایندگان مجلس چنین می سرود:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم لذت شغل وکالت نرود از یادم
جزصحیح است نگفتم سخنی در مجلس چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
♦️یا در ستونی دیگر در گزارش از سخنان نمایندگان مجلس نقل قول میکرد و خودش چنین پاسخ میداد:
آقای دکتر شفق نماینده مجلس: مطابق اصول پارلمانی دنیا...
باباشمل: جانِ بابا، تو کی از این مقایسه ما با دنیا دست بر میداری؟ چه چیز پارلمان شما با پارلمانهای دنیا قابل قیاس است که اصولش باشد.
آقای ثقه الاسلامی: خیلی خوشوقتم که دوره چهاردهم انتخابات آزاد است...
باباشمل: تو را به روح ثقه الاسلام مرحوم. بگو ببینم، خودت حرف خودت را باور داری؟.
آقای فولادوند: مردم را از حق قانونی شان که داشتن نماینده است در مجلس نباید محروم کرد.
باباشمل: ای کاش بجای محرومیتهای غیرقانونی فقط این حق قانونی را از ما میگرفتند.
(مجله باباشمل،18خرداد1323،ش57.ص7)
آقای شریعت زاده نماینده مجلس: تبریز مهد پرورش آزادی و موجد اساس مشروطیت ایران بوده است.
باباشمل: جانم، مشروطیت حال، سی و هشت سالش است دیگر مهد ندارد بلکه تختخواب لالایی میکند.
(مجله باباشمل،15تیر1323،شماره61،ص6)
یک ستونی بنام نیش و نوش داشت در باره موضوعات مختلف. به عنوان نمونه:
صلاح مُلک کجا؟ کله ی خراب من کجا؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
یکی زمجلسیان نکته ای حسابی گفت: که این جماعت رهزن کجا، حساب کجا؟!
وزیر فکر خود و ما صلاح از او خواهیم ببین که ما کجائیم و آن جناب کجا؟!
(باباشمل، سال دوم، شماره49، 17فروردین1323)
♦️در سر مقاله ای با عنوان «شیربرنج» مینویسد:
«یکی به کورمادرزاد گفت: هیچ تا به حال شیربرنج خوردهای؟ جواب داد: نه، اصلاً من نمیدونم شیربرنج چه شکلیه. گفت: یه چیز سفیده. کورمادرزاد جواب داد: سفید چیه؟ گفت: سفید، رنگ غازه. جواب داد: غاز چه شکلیه؟ یارو انگشتهاش رو راست کرد و نوکاش رو به هم چسبوند و مچ دستش رو کج کرد، دستش رو شکل غاز نمود و دست کوره را گرفت و مالید به دست خودش. گفت: غاز یه همچو شکلی داره. کوره همین که دستش به دست گُنده و زِبر یارو خورد، خودش رو عقب کشید و گفت: نه جانم! من شیربرنج به این کلفتی نخوردهام...
حالا به جون همه تون، اونایی هم که خواستن به ما کور و کچلها، مشروطه و حکومت ملی رو حالی کنن، همین کار و کردن و درست همون قدر ما از مشروطه و آزادی سر در آوردیم که اون کوره از شیربرنج...»!
♦️پس از انقلاب، بابا شمل نیز راهی غربت شد و البته علیرغم وزارت و ریاستش که در طول عمرش داشت اما در سویس در نهایت فقر بود، فقط تعدادی کتاب، مجله و آن قوطی معروفش را با خود داشت. حتی در آخر عمرش به کمک دیگران زندگی میکرد و تنهای تنها...
زمانی همه را میخنداند اما خودش مدت زیادی با خنده بیگانه شده بود! وقتی هم در ١٥ شهریور ١٣٧٤ در ژنو درگذشت سه روز جنازه اش بر زمین مانده بود!
اما تنها ثروتش که برایش از هر چیزی گرانبهاتر و عزیزتر بود یک قوطی بود که وقت رفتن از ایران، آنرا نیز با خودش برده و در غربت همیشه در کنار رختخوابش و کنار داروهایش میگذاشت. کسی نمیدانست داخل آن چیست، بارها کسانی از محتویات قوطی پرسیدند پاسخ نداده بود اما در یکی از سفرها به دکتر هوشنگ طالع که خواهرزاده اش بود باباشمل گفت:
- اون قوطی را می بینی؟ همان که بالای گنجه است.
- بله...بله دیدم.
- آن را بردار.
- دکتر طالع آن را برداشت، درش را باز میکرد که فریاد باباشمل بلند شد.
- چه می کنی؟ مواظب باش نریزد!
- با دقت جعبه را به سوی او دراز کرد. بابا در حالی که هم دستش و هم صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت:
- می دانی این تو چیست؟ داخل این جعبه، خاک وطن است یادت باشد وقتی من مُردم آن را در تابوت من بریزی...!
و این خاک را در طول تاریخ همین آدمها حفظ کرده اند...
✅کاریکاتوری از نمایندگان مجلس در قبل و پس از انتخابات از باباشمل می آورم...!
http://www.upsara.com/images/r144811_.jpg