📚 📰 عاقبت شوم قصابان انسان
✍️ قاسم قره داغی
نظام جمهوری اسلامی ایران، این هیولایی که بر شانههای خون و فریب ایستاده، سیریناپذیر از مکیدن جان و مال مردمیست که در سرزمین خود زندانیاند. این ساختار پوسیده، چونان درختی که ریشههایش از نفرت و شریعت متحجر آبیاری شده، سایه مرگ بر زندگی میلیونها انسان افکنده است. اگر روزگاری امید به اصلاح و تغییر، چراغی در دلها روشن میکرد، امروز هیچ روزنهای باقی نمانده است. تمام درهای گفتگو، مدارا، و اعتراض مدنی با پتک خشونت شکسته شده و خاکستر این یأس، تنها خاکی است که بذر خشم و مبارزه در آن جوانه میزند.
در این سرزمین، عدالت واژهای بیمعناست و قضات، گماشتگان حکومتیاند که به جای ترازو، طناب دار در دست دارند.«علی رازینی» و «محمد مقیسه»، تجسمی زنده از این ماشین سرکوب بودند؛ مجریان اوامری که جان و کرامت هزاران انسان را زیر پای شریعتگرایی افراطی و تعصبهای دینی له کردند. رازینی که احکامش چون پتکی بر جانها فرود میآمد و مقیسه که گویی زاده شده بود تا زندگی را از زندانیان سیاسی بگیرد، اکنون در خاکاند؛ پایانی که شایستهترین سرنوشت برای آنان بود.
این دو قاضی، نه انسانهایی در خدمت عدالت، بلکه دژخیمانی در لباس قاضی بودند. آنان بهسان قصابانی که در بازار مرگ مشغول کارند، هزاران زندگی را به بهای خوشایند اربابانشان نابود کردند. نام مقیسه برای بسیاری مترادف با کابوس است؛ مردی که با صدور حکم اعدام، جانها را میگرفت و نفسهای امید را خاموش میکرد. رازینی نیز، همان گرگی بود که پوست گوسفند بر تن کرده و احکامش در استان خراسان و تهران، روایتگر داستانهایی از مرگ و تباهی بود.
اما اینبار، عدالت به گونهای دیگر به صحنه آمد. ضرب گلولههایی که بر بدن این دو نشست، صدای فریادی بود که در خفقان حاکمیت گم نمیشود. این ترور، تنها مرگ دو نفر نبود؛ بلکه ضربهای بود بر قلب سیستمی که خود را نفوذناپذیر میپنداشت. این اقدام، پیام روشن مردمی بود که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
برخی ممکن است این عمل را محکوم کنند و به اخلاقیات تکیه زنند، اما در برابر هیولایی که تنها زبان زور را میفهمد، چه گزینه دیگری باقی میماند؟ نصیحت و مدارا با چنین رژیمی، مانند تلاش برای رام کردن ماری است که زهرش را به خون هر مخالفی تزریق میکند. این نظام، خود انتخاب دیگری باقی نگذاشته است. هر گلولهای که شلیک میشود، پژواکی است از هزاران فریاد خاموش، از خونهایی که بر زمین ریخته و از حقهایی که به غارت رفته است.
مبارزه مسلحانه، گرچه پرهزینه و خطرناک است، اما گاه تنها راه ممکن است. کسانی که امروز به اقدامات شجاعانه اینچنینی دست میزنند، قهرمانان گمنامیاند که تاریخ واقعی این ملت را مینویسند. این افراد، فارغ از نام و نشان، بهسان مشعلی در تاریکیاند که راه را برای دیگران روشن میکنند.
این رژیم، همچون برج کجی است که بر اساس ظلم و جهل ساخته شده و هر ضربهای که بر آن وارد میشود، لرزهای بر پایههای پوسیدهاش میاندازد. رازینی و مقیسه، اگرچه تنها دو مهره از این ماشین مرگ بودند، اما حذف آنان یادآور این حقیقت است که هیچکس در این ساختار، از عدالت گریزی ندارد. این عدالت، گرچه از لوله تفنگ بیرون میآید، اما پاسخی است به دههها جنایت و ستمی که دیگر تحملپذیر نیست.
انگیزهی ضارب هر چه باشد، یک پیام مهم و تاریخی را رقم زده است:
اگر امروز چنین اقداماتی رخ میدهد، نه از سر انتقام کور، بلکه از دردی عمیق و زخمی کهنه است. این سرزمین، قرنهاست که در زنجیر استبداد و خیانت میسوزد و نسلهایش قربانی سیاستمداران و مذهبیون خودکامه شدهاند. مبارزان امروز، فرزندان همان خاکیاند که زیر فشار استبداد ناله کرده است. گلولههایی که در قلب رازینی و مقیسه نشست، یادآور این حقیقت است که هیچ استبدادی ابدی نیست.
مبارزه ادامه دارد، چرا که این خاک هنوز تشنه آزادی است و تا زمانی که آخرین ستونهای این نظام فرونریزد، آرامشی در کار نخواهد بود. این مبارزه، نه تنها حق، بلکه وظیفهای است که هر انسان آزادهای بر دوش خود احساس میکند. این گلولهها، اگرچه ممکن است تنها بر بدنهای دژخیمان بنشیند، اما طنینشان در تاریخ خواهد پیچید و نویدبخش روزی خواهد بود که آزادی، بار دیگر در این سرزمین جوانه زند.
#قاسم_قره_داغی
18/January/2025
✍️ قاسم قره داغی
نظام جمهوری اسلامی ایران، این هیولایی که بر شانههای خون و فریب ایستاده، سیریناپذیر از مکیدن جان و مال مردمیست که در سرزمین خود زندانیاند. این ساختار پوسیده، چونان درختی که ریشههایش از نفرت و شریعت متحجر آبیاری شده، سایه مرگ بر زندگی میلیونها انسان افکنده است. اگر روزگاری امید به اصلاح و تغییر، چراغی در دلها روشن میکرد، امروز هیچ روزنهای باقی نمانده است. تمام درهای گفتگو، مدارا، و اعتراض مدنی با پتک خشونت شکسته شده و خاکستر این یأس، تنها خاکی است که بذر خشم و مبارزه در آن جوانه میزند.
در این سرزمین، عدالت واژهای بیمعناست و قضات، گماشتگان حکومتیاند که به جای ترازو، طناب دار در دست دارند.«علی رازینی» و «محمد مقیسه»، تجسمی زنده از این ماشین سرکوب بودند؛ مجریان اوامری که جان و کرامت هزاران انسان را زیر پای شریعتگرایی افراطی و تعصبهای دینی له کردند. رازینی که احکامش چون پتکی بر جانها فرود میآمد و مقیسه که گویی زاده شده بود تا زندگی را از زندانیان سیاسی بگیرد، اکنون در خاکاند؛ پایانی که شایستهترین سرنوشت برای آنان بود.
این دو قاضی، نه انسانهایی در خدمت عدالت، بلکه دژخیمانی در لباس قاضی بودند. آنان بهسان قصابانی که در بازار مرگ مشغول کارند، هزاران زندگی را به بهای خوشایند اربابانشان نابود کردند. نام مقیسه برای بسیاری مترادف با کابوس است؛ مردی که با صدور حکم اعدام، جانها را میگرفت و نفسهای امید را خاموش میکرد. رازینی نیز، همان گرگی بود که پوست گوسفند بر تن کرده و احکامش در استان خراسان و تهران، روایتگر داستانهایی از مرگ و تباهی بود.
اما اینبار، عدالت به گونهای دیگر به صحنه آمد. ضرب گلولههایی که بر بدن این دو نشست، صدای فریادی بود که در خفقان حاکمیت گم نمیشود. این ترور، تنها مرگ دو نفر نبود؛ بلکه ضربهای بود بر قلب سیستمی که خود را نفوذناپذیر میپنداشت. این اقدام، پیام روشن مردمی بود که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
برخی ممکن است این عمل را محکوم کنند و به اخلاقیات تکیه زنند، اما در برابر هیولایی که تنها زبان زور را میفهمد، چه گزینه دیگری باقی میماند؟ نصیحت و مدارا با چنین رژیمی، مانند تلاش برای رام کردن ماری است که زهرش را به خون هر مخالفی تزریق میکند. این نظام، خود انتخاب دیگری باقی نگذاشته است. هر گلولهای که شلیک میشود، پژواکی است از هزاران فریاد خاموش، از خونهایی که بر زمین ریخته و از حقهایی که به غارت رفته است.
مبارزه مسلحانه، گرچه پرهزینه و خطرناک است، اما گاه تنها راه ممکن است. کسانی که امروز به اقدامات شجاعانه اینچنینی دست میزنند، قهرمانان گمنامیاند که تاریخ واقعی این ملت را مینویسند. این افراد، فارغ از نام و نشان، بهسان مشعلی در تاریکیاند که راه را برای دیگران روشن میکنند.
این رژیم، همچون برج کجی است که بر اساس ظلم و جهل ساخته شده و هر ضربهای که بر آن وارد میشود، لرزهای بر پایههای پوسیدهاش میاندازد. رازینی و مقیسه، اگرچه تنها دو مهره از این ماشین مرگ بودند، اما حذف آنان یادآور این حقیقت است که هیچکس در این ساختار، از عدالت گریزی ندارد. این عدالت، گرچه از لوله تفنگ بیرون میآید، اما پاسخی است به دههها جنایت و ستمی که دیگر تحملپذیر نیست.
انگیزهی ضارب هر چه باشد، یک پیام مهم و تاریخی را رقم زده است:
اگر امروز چنین اقداماتی رخ میدهد، نه از سر انتقام کور، بلکه از دردی عمیق و زخمی کهنه است. این سرزمین، قرنهاست که در زنجیر استبداد و خیانت میسوزد و نسلهایش قربانی سیاستمداران و مذهبیون خودکامه شدهاند. مبارزان امروز، فرزندان همان خاکیاند که زیر فشار استبداد ناله کرده است. گلولههایی که در قلب رازینی و مقیسه نشست، یادآور این حقیقت است که هیچ استبدادی ابدی نیست.
مبارزه ادامه دارد، چرا که این خاک هنوز تشنه آزادی است و تا زمانی که آخرین ستونهای این نظام فرونریزد، آرامشی در کار نخواهد بود. این مبارزه، نه تنها حق، بلکه وظیفهای است که هر انسان آزادهای بر دوش خود احساس میکند. این گلولهها، اگرچه ممکن است تنها بر بدنهای دژخیمان بنشیند، اما طنینشان در تاریخ خواهد پیچید و نویدبخش روزی خواهد بود که آزادی، بار دیگر در این سرزمین جوانه زند.
#قاسم_قره_داغی
18/January/2025