📚 📰 زنجیرهای نامرئی؛ مالکیت بر زنان
✍️ قاسم قره داغی
زن، این نیمهی مغفول هستی، در بسیاری از جوامع اسلامی همچنان در قاب تنگ سنت و دیانت گرفتار است. قابی که نه بر پایه عشق و احترام، بلکه بر اساس بندگی و اطاعت تراشیده شده است. او مانند آینهای است که اگرچه توانایی بازتاب نور را دارد، اما اغلب در تاریکی نادیده گرفته میشود. در این فرهنگ، زن نه همچون انسانی مستقل، که کالایی در بازار مردسالاری انگاشته میشود؛ کالایی که گاه زیر چتر غیرت، گاه در بند قوانین، و گاه در حصار اندیشههای پوسیده دفن گردیده است.
غیرت ناموسی، واژهای که در ظاهر بوی مردانگی میدهد، اما در واقع قفسی زرین است که بالهای زن را میبندد. فرهنگی که غیرت را در نظارت بر زن و کنترل رفتار او خلاصه کرده، غافل از آن است که غیرت واقعی، پاسداشت کرامت انسانیست، نه به زنجیر کشیدن آن.
در این فرهنگ، زن همچون گنجی پنهان در اعماق خاک، نه برای خود بلکه برای افتخار مردان نگه داشته میشود. پدر و برادر نقش نگهبان این گنج را بازی میکنند و شوهر، کلیددار این گنجینه میشود. اما آیا گنجی که در حصار قفلها و زنجیرها مدفون است، میتواند آزادانه بدرخشد؟
در قلب متون دینی، زن نه یک انسان مستقل، بلکه موجودی وابسته و تابع تعریف میشود و گویی تنها در سایهی مرد معنا مییابد. او همان زمینی است که باید شخم زده شود، خانهای که نیازمند مراقبت است، یا گوهری که باید در صندوق در بسته بماند. این استعارهها، هرچند به ظاهر شاعرانه و لطیف، اما در واقع پوششی برای یکی از عمیقترین بیعدالتیها در تاریخ اندیشه بشری هستند.
آنچه را که این متون القا میکنند، نه تقدیر زن به عنوان یک شریک برابر، بلکه تثبیت جایگاه او به مثابه مالکیت مرد است. «مرد، خلیفهی خدا بر زمین»، نه تنها سرپرست زن، بلکه حاکم مطلق اوست. مفهوم مهریه و نفقه نیز، به جای آنکه نشانی از عشق یا تعهد انسانی باشد، بهطور عیان معاملهای اقتصادی را نمایان میکند. مرد، خریدار است و زن، کالایی در این بازار مقدس. عشق، در این نگاه، به چیزی بیمعنا تبدیل شده و رابطه انسانی در گرداب محاسبات مالی و قواعد قراردادی فروکاسته میشود.
متون دینی، از قرآن گرفته تا دیگر کتب مقدس، هیچگاه عشق را در قالب رابطهای انسانی و بر پایهی احترام متقابل میان زن و مرد تعریف نکردهاند. در این نظام فکری، رابطهی زن و مرد همچون معاملهای است که در آن مرد نه به دنبال موجودیت زن، بلکه به دنبال تصاحب جسم اوست. حتی واژههایی چون «ناقصالعقل» یا «سرپرستی و قیمومیت مرد بر زن» به روشنی نشان میدهند که زن در این دیدگاه، چیزی جز مایملک مرد نیست.
این آموزهها، به شکلی ماهرانه و سیستماتیک، انسانیت زن را از او سلب کردهاند. او به ابزار تولید نسل، ماشین خانهداری و وسیلهی لذتبخشی تبدیل شده که باید در چارچوبی مقدس و غیرقابل تغییر عمل کند. این نگاه چیزی جز توجیهی برای سلطهگری مردانه و تثبیت نابرابری نیست.
این ساختارهای مذهبی، که زن را در این حد تنزل دادهاند، هرگز نمیتوانند در جهانی که عدالت و برابری انسانی را میطلبد، جایی داشته باشند. زمان آن رسیده که این آموزههای پوسیده و مالکانه، همانند زنجیرهای آهنی کهنه، به دست خود زنان و مردان آگاه در هم شکسته شوند.
در این میان، عجیب است که خود زنان نیز در بازتولید این فرهنگ نقش ایفا میکنند. آنان که از کودکی در سایه این آموزهها پرورش یافتهاند، نه تنها این نقشهای وابسته را پذیرفتهاند، بلکه گاه به آن افتخار نیز میکنند.
زن مسلمان، در بسیاری از موارد، همانند شاعری است که در قصیدهای از پیش نوشتهشده زندگی میکند. او به جای سرودن اشعار تازه، تنها وزن و قافیهای را که به او دادهاند تکرار میکند. این زنان، در سایه ترس از تغییر و هراس از طرد شدن، به امنیتی کاذب دل خوش کردهاند.
زن مسلمان امروز، در تقاطع دو جاده سنت و مدرنیته ایستاده است. از یک سو، او به ابزارهای مدرن از اینترنت گرفته تا حقوق بینالملل دسترسی دارد؛ و از سوی دیگر، در زنجیرهای آموزههای سنتی گرفتار است.
✍️ قاسم قره داغی
زن، این نیمهی مغفول هستی، در بسیاری از جوامع اسلامی همچنان در قاب تنگ سنت و دیانت گرفتار است. قابی که نه بر پایه عشق و احترام، بلکه بر اساس بندگی و اطاعت تراشیده شده است. او مانند آینهای است که اگرچه توانایی بازتاب نور را دارد، اما اغلب در تاریکی نادیده گرفته میشود. در این فرهنگ، زن نه همچون انسانی مستقل، که کالایی در بازار مردسالاری انگاشته میشود؛ کالایی که گاه زیر چتر غیرت، گاه در بند قوانین، و گاه در حصار اندیشههای پوسیده دفن گردیده است.
غیرت ناموسی، واژهای که در ظاهر بوی مردانگی میدهد، اما در واقع قفسی زرین است که بالهای زن را میبندد. فرهنگی که غیرت را در نظارت بر زن و کنترل رفتار او خلاصه کرده، غافل از آن است که غیرت واقعی، پاسداشت کرامت انسانیست، نه به زنجیر کشیدن آن.
در این فرهنگ، زن همچون گنجی پنهان در اعماق خاک، نه برای خود بلکه برای افتخار مردان نگه داشته میشود. پدر و برادر نقش نگهبان این گنج را بازی میکنند و شوهر، کلیددار این گنجینه میشود. اما آیا گنجی که در حصار قفلها و زنجیرها مدفون است، میتواند آزادانه بدرخشد؟
در قلب متون دینی، زن نه یک انسان مستقل، بلکه موجودی وابسته و تابع تعریف میشود و گویی تنها در سایهی مرد معنا مییابد. او همان زمینی است که باید شخم زده شود، خانهای که نیازمند مراقبت است، یا گوهری که باید در صندوق در بسته بماند. این استعارهها، هرچند به ظاهر شاعرانه و لطیف، اما در واقع پوششی برای یکی از عمیقترین بیعدالتیها در تاریخ اندیشه بشری هستند.
آنچه را که این متون القا میکنند، نه تقدیر زن به عنوان یک شریک برابر، بلکه تثبیت جایگاه او به مثابه مالکیت مرد است. «مرد، خلیفهی خدا بر زمین»، نه تنها سرپرست زن، بلکه حاکم مطلق اوست. مفهوم مهریه و نفقه نیز، به جای آنکه نشانی از عشق یا تعهد انسانی باشد، بهطور عیان معاملهای اقتصادی را نمایان میکند. مرد، خریدار است و زن، کالایی در این بازار مقدس. عشق، در این نگاه، به چیزی بیمعنا تبدیل شده و رابطه انسانی در گرداب محاسبات مالی و قواعد قراردادی فروکاسته میشود.
متون دینی، از قرآن گرفته تا دیگر کتب مقدس، هیچگاه عشق را در قالب رابطهای انسانی و بر پایهی احترام متقابل میان زن و مرد تعریف نکردهاند. در این نظام فکری، رابطهی زن و مرد همچون معاملهای است که در آن مرد نه به دنبال موجودیت زن، بلکه به دنبال تصاحب جسم اوست. حتی واژههایی چون «ناقصالعقل» یا «سرپرستی و قیمومیت مرد بر زن» به روشنی نشان میدهند که زن در این دیدگاه، چیزی جز مایملک مرد نیست.
این آموزهها، به شکلی ماهرانه و سیستماتیک، انسانیت زن را از او سلب کردهاند. او به ابزار تولید نسل، ماشین خانهداری و وسیلهی لذتبخشی تبدیل شده که باید در چارچوبی مقدس و غیرقابل تغییر عمل کند. این نگاه چیزی جز توجیهی برای سلطهگری مردانه و تثبیت نابرابری نیست.
این ساختارهای مذهبی، که زن را در این حد تنزل دادهاند، هرگز نمیتوانند در جهانی که عدالت و برابری انسانی را میطلبد، جایی داشته باشند. زمان آن رسیده که این آموزههای پوسیده و مالکانه، همانند زنجیرهای آهنی کهنه، به دست خود زنان و مردان آگاه در هم شکسته شوند.
در این میان، عجیب است که خود زنان نیز در بازتولید این فرهنگ نقش ایفا میکنند. آنان که از کودکی در سایه این آموزهها پرورش یافتهاند، نه تنها این نقشهای وابسته را پذیرفتهاند، بلکه گاه به آن افتخار نیز میکنند.
زن مسلمان، در بسیاری از موارد، همانند شاعری است که در قصیدهای از پیش نوشتهشده زندگی میکند. او به جای سرودن اشعار تازه، تنها وزن و قافیهای را که به او دادهاند تکرار میکند. این زنان، در سایه ترس از تغییر و هراس از طرد شدن، به امنیتی کاذب دل خوش کردهاند.
زن مسلمان امروز، در تقاطع دو جاده سنت و مدرنیته ایستاده است. از یک سو، او به ابزارهای مدرن از اینترنت گرفته تا حقوق بینالملل دسترسی دارد؛ و از سوی دیگر، در زنجیرهای آموزههای سنتی گرفتار است.