ظلم تا کجا
✍ معصومه حقبین
همسر آزاده سرافراز رحیم قمیشی
رحیم عزیزم
هنگامی که میخواستیم ازدواج کنیم یادم میآید مادرم (مادر شهید) گفت معصومه از تو راضی نیستم اگر رحیم را روزی اذیت کنی، میدانی آخر او اسیر بوده، اذیت شده نامهربانی دیده به خاطر ما به خاطر ایرانمان.
رحیم عزیزم، یادت است که نیمه شبها کابوس اسارت میدیدی و من بیدارت میکردم.
عزیزم دیشب خواب و بیداری بودم نگران حالت بودم، جاااانم نمیدانم چه شد که میخواستم همان موقع در خواب شروع کنم برایت به نوشتن.
نگران حالت بودم و تنها گزینه در خواب نوشتن برایت بود.
میخواستم بنویسم، میدانید چه کسی را گرفتهاید؟ رحیم کسی است که با اعماق وجودش با تمام احساساتش زندگی میکند و مینویسد با تمام صداقتش.
دوازده روز بازجویی چه چیزی میخواستید پیدا کنید؟
مگر نمیدانستید از وزارت کشورتان تا فرمانداری و استانداری اطلاع داشتند؟ مگر اینان از دشمنان بودند که از روز قبل به خانهها هجوم آورده و روز بعد مردم را به اسارت گرفتید!
مگر نمیدانید که رحیم اسیر بوده اسیر، چهار سال بیخبر بوده
ستمها و جورها و آسیبها دیده
دوستانش، بهترینهایش جلوی چشمانش، در بغلش به شهادت رسیدهاند
مگر نمیدانید چه روحیهی حساسی دارند این افراد؟
شما را چه شده که چون با شما هم عقیده نیست ابنملجمش میخوانید؟
که چون با دیگرانی در خوردن ثروت مملکت هم پیمان نیست، بدترین فشار روحی را به او وارد کرده و همهی افراد خانواده را مجرم و شریک جرم میدانید؟
شما از کدامین آیین پیروی میکنید؟ به فردی که جانش را برای مملکتاش گذاشته این چنین جسارت کرده و به خانهاش ریخته و در خصوصیترین یادداشتها و وسایل خانه کنکاش کرده!
دیشب حالم بسیار بد بود.
شما نمیدانید یا نمیخواهید بدانید کسی که این خصوصیات را دارد چه فشار روحی به او وارد میشود و من برای حال او نگرانم.
نگران فشاری هستم که دوازده روز به او وارد شده، و الان نوزده روز است که رحیم عزیزم را از خانهی خودش جلوی چشم دختر و همسرش بردهاید.
عزیزم دلتنگِ بودنت، دلتنگِ صدای خواندن نمازت هستم که میدانی چقدر آرامشبخش است همیشه برایم.
https://t.me/virayeshe_zehn
✍ معصومه حقبین
همسر آزاده سرافراز رحیم قمیشی
رحیم عزیزم
هنگامی که میخواستیم ازدواج کنیم یادم میآید مادرم (مادر شهید) گفت معصومه از تو راضی نیستم اگر رحیم را روزی اذیت کنی، میدانی آخر او اسیر بوده، اذیت شده نامهربانی دیده به خاطر ما به خاطر ایرانمان.
رحیم عزیزم، یادت است که نیمه شبها کابوس اسارت میدیدی و من بیدارت میکردم.
عزیزم دیشب خواب و بیداری بودم نگران حالت بودم، جاااانم نمیدانم چه شد که میخواستم همان موقع در خواب شروع کنم برایت به نوشتن.
نگران حالت بودم و تنها گزینه در خواب نوشتن برایت بود.
میخواستم بنویسم، میدانید چه کسی را گرفتهاید؟ رحیم کسی است که با اعماق وجودش با تمام احساساتش زندگی میکند و مینویسد با تمام صداقتش.
دوازده روز بازجویی چه چیزی میخواستید پیدا کنید؟
مگر نمیدانستید از وزارت کشورتان تا فرمانداری و استانداری اطلاع داشتند؟ مگر اینان از دشمنان بودند که از روز قبل به خانهها هجوم آورده و روز بعد مردم را به اسارت گرفتید!
مگر نمیدانید که رحیم اسیر بوده اسیر، چهار سال بیخبر بوده
ستمها و جورها و آسیبها دیده
دوستانش، بهترینهایش جلوی چشمانش، در بغلش به شهادت رسیدهاند
مگر نمیدانید چه روحیهی حساسی دارند این افراد؟
شما را چه شده که چون با شما هم عقیده نیست ابنملجمش میخوانید؟
که چون با دیگرانی در خوردن ثروت مملکت هم پیمان نیست، بدترین فشار روحی را به او وارد کرده و همهی افراد خانواده را مجرم و شریک جرم میدانید؟
شما از کدامین آیین پیروی میکنید؟ به فردی که جانش را برای مملکتاش گذاشته این چنین جسارت کرده و به خانهاش ریخته و در خصوصیترین یادداشتها و وسایل خانه کنکاش کرده!
دیشب حالم بسیار بد بود.
شما نمیدانید یا نمیخواهید بدانید کسی که این خصوصیات را دارد چه فشار روحی به او وارد میشود و من برای حال او نگرانم.
نگران فشاری هستم که دوازده روز به او وارد شده، و الان نوزده روز است که رحیم عزیزم را از خانهی خودش جلوی چشم دختر و همسرش بردهاید.
عزیزم دلتنگِ بودنت، دلتنگِ صدای خواندن نمازت هستم که میدانی چقدر آرامشبخش است همیشه برایم.
https://t.me/virayeshe_zehn