از فراموشی تا عادت
تا اینجا میدانم که آدم ها به نبودن و نداشتن عادت میکنند؛ عادت میکنند که به جای صدای خروس سر صبح با صدای زمخت ساعت کوکی بیدار شوند، با گذشت زمان ساعت کوکی را فراموش کرده و به آلارم گوشی خود خو میگیرند چون خروس ها و ساعت کوکیها دکمهی snooze ندارند؛ آدم ها فراموش میکنند که چه شب هایی را در آغوش چه کسی آرمیده بودند و عادت میکنند تا تن و آغوش خود را به حراج بگذارند؛ آدمیزاد فراموش میکند که جز دم و بازدمی بیش نیست و زندگی یک فصل بیشتر ندارد که آن را با چنگ و دندان چسبیده و برای حفاظت از آن به پستی و پلیدی عادت میکند.
آدم ها خاطرات و نفرت ها و عشق و حتی آدمهای دیگر را از یاد میبرند، اصلن آدمی حتی چیزی را که باب میلش هم باشد پس از مدتی فراموش میکند و به نداشتن آن عادت میکند.
من اما از این فراموشکار بودن خرسندم چون آدم وقتی فراموش میشود باید بتواند فراموش کند، آدم وقتی از سوی کسی ترک میشود باید بتواند به نداشتن آن عادت کند، انگار این چرخهی عادت کردن هم برای آدم های ناخوب صدق میکند و هم برای آدم هایی که یک گوشه نشسته و نون و ماست خودشان را میخورند!
تا اینجا میدانم که آدم ها به نبودن و نداشتن عادت میکنند؛ عادت میکنند که به جای صدای خروس سر صبح با صدای زمخت ساعت کوکی بیدار شوند، با گذشت زمان ساعت کوکی را فراموش کرده و به آلارم گوشی خود خو میگیرند چون خروس ها و ساعت کوکیها دکمهی snooze ندارند؛ آدم ها فراموش میکنند که چه شب هایی را در آغوش چه کسی آرمیده بودند و عادت میکنند تا تن و آغوش خود را به حراج بگذارند؛ آدمیزاد فراموش میکند که جز دم و بازدمی بیش نیست و زندگی یک فصل بیشتر ندارد که آن را با چنگ و دندان چسبیده و برای حفاظت از آن به پستی و پلیدی عادت میکند.
آدم ها خاطرات و نفرت ها و عشق و حتی آدمهای دیگر را از یاد میبرند، اصلن آدمی حتی چیزی را که باب میلش هم باشد پس از مدتی فراموش میکند و به نداشتن آن عادت میکند.
من اما از این فراموشکار بودن خرسندم چون آدم وقتی فراموش میشود باید بتواند فراموش کند، آدم وقتی از سوی کسی ترک میشود باید بتواند به نداشتن آن عادت کند، انگار این چرخهی عادت کردن هم برای آدم های ناخوب صدق میکند و هم برای آدم هایی که یک گوشه نشسته و نون و ماست خودشان را میخورند!