به این فکر میکنم که از کی زندگی انقدر سخت شد؟ از چه سنی؟ از کجای زندگی؟ منظورم از سخت، یک واژهی عام و یک پوسته نیست. منظورم اینه: سخت. یعنی اذیت بشی. یعنی حتی کوچیکترین اقدام و حرکتی کل انرژیت رو بگیره. یعنی گاهی نفست بگیره از حجم غبار و سنگینی؛ سنگینیِ زنده بودن. فقط یادم میاد که قبلاً انقدر شدید نبود. انگار یه حفره در درونت هست که باهات رشد میکنه و هرچی بزرگتر میشی اون هم بزرگتر میشه و سعی میکنه تو رو در خودش ببلعه. یا یه گره توی گلوت که هرچی بزرگتر میشی کورتر میشه و راه نفست تنگتر. حق داری اگه نگاهم میکنی و نمیفهمی چی میگم.