Фильтр публикаций


چرا من هر روز بیش تر از دیروز از زندگیم متنفر میشم؟!


دیشب برای دومین بار خواب دیدم که تو زندانم و زندانبان پیمان معادی بود و خیلی با من رفیق شده بود میذاشت برم بیرون و خانوادمو ببینم؛ دوست داشتم تا ابد اسیر پیمان باشم و از خواب بیدار نشم فلذا خواب موندم تا ساعتت ده.


اگه به سوخت دادن بود،
منو تو دیگه حتی نیست باکِمون.

یاس.




از لحاظ روانی آمادگی گذاشتن سر آقای اسپرسو لای در رو دارم.


جمعه ۱۷ اسفند چهارصد و سه


کاش یکی مغزت رو خاموش کنه.
اخیرن شب ها که می‌خوابی می‌بینم که کامل به خواب نمیری؛ مثلن همین دیشب که خوابیدی دو ساعت اول جسمت کامل خواب بود اما روحت و مغزت مثل روز روشن بودن، اگر ازم بپرسن این آدمیزاد تو دنیا بیشتر از همه با چه کسی دشمنی داره؟ اولین نفری که به ذهنم میرسه خودتی! تو همیشه خودتی که خودتو عذاب میدی همیشه این تویی که با خودت سر جنگ داری، بیشتر از همه با خودت درگیری و بیشتر از هر کسی در طول روز با خودت حرف میزنی البته حرف زدن که چه عرض کنم تو تو سرت با خودت  میجنگی حالا هی من بیام بهت بگم بابا این بچه‌ی طفلکی گناه داره انقدر سرزنشش نکن، انقدر سرش داد نزن، انقدر اشک های قشنگشو نریز از چشمهاش اما نمی‌فهمی، فقط منتظری یه چیزی بشه تا این بچه رو اذیت کنی و انگشتت رو به سمتش نشونه بری و بگی تقصیر تو بود همه چیز.
خسته شده، دیگه بسه، انقدر سرزنشش نکن انقدر نکوبون تو سرش همه چیز رو بالاخره همه چیز تموم میشه و تو میمونی و خودت اون وقت اونه که دیگه نمیذاره یه آب خوش از گلوت پایین بره.




در دوران پی ام اس اونقدر گریونم که می‌تونم توی اشک‌هام قایق سواری کنم.


دیگه بیدار نمیشی صبح حتی از زنگ های ساعت.
@shayadkafka


Репост из: Welcome Home!


باور کن که هیچکس هیچکس هیچکس تو روزهای سختت کنارت نیست.


میگذره، میگذره، میگذره.


انقدر برای نوروز هیچ برنامه‌ای ندارم که احتمالن بخوام روزه بگیرم.


Репост из: Vena Amoris
یبار جانی دپ گفت «چرا تنفر داشته باشم؟ تنفر احساس گرونیه، از اهمیت دادن زیاد میاد، ترجیح میدم اهمیت ندم» ینی کسیم که تو ازش متنفری باید حداقل ارزش این تنفر تورو داشته باشه، بنظرم چندتا کتاب رو تو یه جمله خلاصه کرد.


کاش یکی به بعضی ها بگه زندگی بیرون از باسن من هم جریان داره ها، نفس بگیر.


می‌لرزید تو طوفان از سرما
رو تنش پر از زخم، زخم و یادگاری
آفتاب از پشت ابرا صداش زد یهو
کی گفته تو بی کس و کاری؟!


من هر روز دارم پسرفت می‌کنم و در گل فرو می‌روم، مبارک دشمنانم.


Репост из: پیاده‌گرد
به این فکر می‌کنم که از کی زندگی انقدر سخت شد؟ از چه سنی؟ از کجای زندگی؟ منظورم از سخت، یک واژه‌ی عام و یک پوسته نیست. منظورم اینه: سخت. یعنی اذیت بشی. یعنی حتی کوچیک‌ترین اقدام و حرکتی کل انرژیت رو بگیره. یعنی گاهی نفست بگیره از حجم غبار و سنگینی؛ سنگینیِ زنده بودن. فقط یادم میاد که قبلاً انقدر شدید نبود. انگار یه حفره در درونت هست که باهات رشد می‌کنه و هرچی بزرگ‌تر می‌شی اون هم بزرگ‌تر می‌شه و سعی می‌کنه تو رو در خودش ببلعه. یا یه گره توی گلوت که هرچی بزرگ‌تر می‌شی کورتر می‌شه و راه نفست تنگ‌تر. حق داری اگه نگاهم می‌کنی و نمی‌فهمی چی می‌گم.


Репост из: شاید کافکا
من خود بلای خویشم از‌خود کجا گریزم؟
"امیر خسرو دهلوی"


وسط اشک و گریه هام لبخند زدم و قلبم آروم شد و مصمم شدم برای ادامه‌ی راه‌.

Показано 20 последних публикаций.