خوب که نگاه میکنم این روزها در تاریکترین و عمیقترین بخش رودخانه ی زندگی کفشهایم را گمکردهام. نه پای برگشتن دارم و نه توان مواجهه با لجنزار تاریکی که مرا احاطه کرده است. اشباح و افعیهایی زهرآگین، سایه مهیب ترس و تباهی را بر همهجا چیره کردهاند. هنوز هم در اعماق این سیاهی و لجن کفشهایم را جستجو میکنم. تنها دلخوشیام یک آینه است که روزی در آن خودم را به نظاره بنشینم و بگویم: هی فلانی؛ دمت گرم خوب خودت را در این لجنزار نباختی!
میدانم که تنها کسی این حرفها را درک میکند که در تاریکی شنا کرده باشد و مارها از گوشهی نیزار و سایهها در آب همچون ارواح حضورش را خوش-آمد گفته باشند. «شنا در تاریکی کار ترسناکی است».
از کتاب جغرافیای شخصی
دکتر مرتضی نعمتی
@scu_tweet
میدانم که تنها کسی این حرفها را درک میکند که در تاریکی شنا کرده باشد و مارها از گوشهی نیزار و سایهها در آب همچون ارواح حضورش را خوش-آمد گفته باشند. «شنا در تاریکی کار ترسناکی است».
از کتاب جغرافیای شخصی
دکتر مرتضی نعمتی
@scu_tweet