#۳۶
#رملن_سیمگون
پسرا زودتر رقته بودن لب دریا صندلی و وسایلا رو برده بودن
ماهم بقیه چیزایی که مونده بود رو برداشتیم و همگی باهم رفتیم پیش پسرا....
دریاامشب آروم بود و سردی هوا قابل تحمل بود روی یکی از صندلی هانشستم حضور کسیو بغل دستم حس کردم سر چرخوندم و بادیدن جواد پسری که توباشگاه یکی دوبار باهاش هم صحبت شده بودم گفتم
+...اِ سلام توام اومدی من اصلا متوجه نشدم....
نیشخندی زدوگفت
-...پس دیشب کی تورو انداخت توآب؟ من بودم دیگه
باچشمای گرد نگاهش کردم و گفتم
+...یخ زدم تاصبح....
بامشت یکی زدم توبازوش
جوادبلند خندیدو گفت
+...زورتم زیادها بهت نمیاد
اخمی ساختگی کردم و رومو برگردوندم جواد زیرلب گفت
-...قهرمیکنی چرا؟
توهمون وضعیت گفتم
+...قهرنیستم
باد آرومی اومد و موهام عقب رفت بازی یقم بیشتر خودشو نشون داد ارس داشت به بچها کمک میکرد سرجاش ایستاد با چشماش انگار داشت دنبال کسی میگشت همین لحظه نگاهش به من رسید
نتونستم چشم ازش بگیرم
مرد همیشه مشکی پوش باقدمای آروم اومد سمتم و نگاهش از صورتم رفت پایین تر...
نیمی از راه رو اومده بود که دست یه نفر روی بازوم نشست وباعث شد نگاهمو از ارس بگیرم
جواد بازومو کشید سمت خودش و گفت
-...هی واقعا ناراحت شدی؟
باد همچنان ادامه داشت و موهای من داشت توهوا تاب میخورد
به جواد نگاه کردم
+...معلومه که نه....گفتم که قهرنیستم
هنوز دستای جواد روی بازوم بود که اینباربازوی دیگم آتیش گرفت
بدون اینکه سرمو برگردونم مطمعن بودم این دستای گرم متعلق به ارس هست....
مستقیم و بااخمای درهم به جواد نگاه کردو گفت
-...میشه مارو تنها بذاری؟
جواد سوالی نگاهش بین ما چرخید و بدون حرف بلند شد
بازوم رو آروم از دست ارس بیرون کشیدم وتمام گرمای تنم باجدا شدن دستش از بین رفت
اونم نشست سرجای جواد و گفت
-...همومیشناسین؟
دستمو جای دست ارس روی بازوم گذاشتم وماساژ دادم انگار بااینکار میخواستم اون گرمارو دوباره حس کنم
+...توباشگاه یکی دوبار صحبت کردیم چطور؟
حس کردم اخمش بازتر شد اماهنوزم صداش سرد و سخت بود
-...بنظر صمیمی تر میرسیدین!!
+...اشتباه بنظر رسیده پس...
سکوت کرد و بعد چند لحظه نگاهش روی بازی یقه پیرهنم نشست جوری نگام میکرد که واقعا حس میکردم چیزی تنم نیست
-...یقه لباست خیلی بازه....
+...میدونم
بااخم گفت
-...دیگه نپوشش
اخمی بهش کردم و روبرگردوندم....
بخاطر کمکایی که بهم کرده بود روم نمیشد بخوام جوابشو سفت و سخت بدم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رملن_سیمگون
پسرا زودتر رقته بودن لب دریا صندلی و وسایلا رو برده بودن
ماهم بقیه چیزایی که مونده بود رو برداشتیم و همگی باهم رفتیم پیش پسرا....
دریاامشب آروم بود و سردی هوا قابل تحمل بود روی یکی از صندلی هانشستم حضور کسیو بغل دستم حس کردم سر چرخوندم و بادیدن جواد پسری که توباشگاه یکی دوبار باهاش هم صحبت شده بودم گفتم
+...اِ سلام توام اومدی من اصلا متوجه نشدم....
نیشخندی زدوگفت
-...پس دیشب کی تورو انداخت توآب؟ من بودم دیگه
باچشمای گرد نگاهش کردم و گفتم
+...یخ زدم تاصبح....
بامشت یکی زدم توبازوش
جوادبلند خندیدو گفت
+...زورتم زیادها بهت نمیاد
اخمی ساختگی کردم و رومو برگردوندم جواد زیرلب گفت
-...قهرمیکنی چرا؟
توهمون وضعیت گفتم
+...قهرنیستم
باد آرومی اومد و موهام عقب رفت بازی یقم بیشتر خودشو نشون داد ارس داشت به بچها کمک میکرد سرجاش ایستاد با چشماش انگار داشت دنبال کسی میگشت همین لحظه نگاهش به من رسید
نتونستم چشم ازش بگیرم
مرد همیشه مشکی پوش باقدمای آروم اومد سمتم و نگاهش از صورتم رفت پایین تر...
نیمی از راه رو اومده بود که دست یه نفر روی بازوم نشست وباعث شد نگاهمو از ارس بگیرم
جواد بازومو کشید سمت خودش و گفت
-...هی واقعا ناراحت شدی؟
باد همچنان ادامه داشت و موهای من داشت توهوا تاب میخورد
به جواد نگاه کردم
+...معلومه که نه....گفتم که قهرنیستم
هنوز دستای جواد روی بازوم بود که اینباربازوی دیگم آتیش گرفت
بدون اینکه سرمو برگردونم مطمعن بودم این دستای گرم متعلق به ارس هست....
مستقیم و بااخمای درهم به جواد نگاه کردو گفت
-...میشه مارو تنها بذاری؟
جواد سوالی نگاهش بین ما چرخید و بدون حرف بلند شد
بازوم رو آروم از دست ارس بیرون کشیدم وتمام گرمای تنم باجدا شدن دستش از بین رفت
اونم نشست سرجای جواد و گفت
-...همومیشناسین؟
دستمو جای دست ارس روی بازوم گذاشتم وماساژ دادم انگار بااینکار میخواستم اون گرمارو دوباره حس کنم
+...توباشگاه یکی دوبار صحبت کردیم چطور؟
حس کردم اخمش بازتر شد اماهنوزم صداش سرد و سخت بود
-...بنظر صمیمی تر میرسیدین!!
+...اشتباه بنظر رسیده پس...
سکوت کرد و بعد چند لحظه نگاهش روی بازی یقه پیرهنم نشست جوری نگام میکرد که واقعا حس میکردم چیزی تنم نیست
-...یقه لباست خیلی بازه....
+...میدونم
بااخم گفت
-...دیگه نپوشش
اخمی بهش کردم و روبرگردوندم....
بخاطر کمکایی که بهم کرده بود روم نمیشد بخوام جوابشو سفت و سخت بدم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709