#۳۱
#رمان_سیمگون
جملم که تموم شد باز نگاهم روی ارس افتاد و احساس کردم لبخند رضایت مندی روی لبشه...
یکی از دخترا گفت
-...چه اسم مناسبی کاملا بهت میاد....
اینبار آزاد باخنده گفت
-...سفید برفی باشگاهمونه
بقیه هم خندیدن و بحث رفت سمت یه موضوع دیگه
تنها کسی که نخندید من بودم و ارس که بایه اخم شدید به من نگاه میکرد
انگار که کاراشتباهی کرده باشم یا حرف بدی زده باشم منم متقابلا اخم کردم ومشغول حرف زدن با دختر بغل دستیم شدم
بادوست پسرش دوتایی میومدن باشگاه و تواین سفرم باهم بودن
یکم که گذشت وشام خورده شد بچها یه اسپیکر خیلی بزرگ آوردن وشروع کردن به رقصیدن
یکم خجالتم کمتر شده بود منم بایکی دوتااز بچها یه گوشه خودمونو تکون میدادیم
مهتاب که اون وسط باهمه یکی یه دور رقصید و حسابی داشت لذت میبرد
تنها کسی که هنوز نشسته بود و کسی جرعت نداشت سمتش بره ارس بود
همچنان نوشیدنی به دست داشت بقیه رو نگاه میکرد
یه حلقه ی بزرگ تشکیل دادیم و بعضی از بچها تکی یا دونفره میومدن وسط میرقصیدن
تا ۴صبح این وضعیت ادامه داشت
دیگه واقعا پامو حس نمیکردم
روی یه صندلی نشستم پامو از کفشم بیرون آوردم و ماساژش دادم
همون پایی که آسیب دیده بود حالا جوری درد میکرد که باید مسکن میخوردم
صدای گرم مردونه ای پشت سرم گفت
-...زیاد بهش فشارآوردی هنوز آسیب پذیره....
ارس روی یه صندلی کنارم نشست و گفت
-...میخوای چکش کنم؟
اینبارقبل ازاینکه پامولمس کنه گذاشتمش روی زمین کفشمو پوشیدم و گفتم
+...نه مرسی چیزی نیست خسته شدم فقط..
ارس جوری نگام کرد که نتونستم اینبار نگاه ازش بگیرم
چشماش گیرا تر از قبل شده بود
شاید بخاطر مستی بود!
هرچند که رفتارش کاملا عادی بود و اصلا مشخص نبود بیشتراز همه خورده اما چشماش فرق داشت
چشماش باآدم حرف میزد
با صدای جیغ یکی از دخترا بالاخره پل نگاهمون شکسته شد و من تونستم نفس بکشم
نگاهش بحدی سنگین بود که نفس کشیدن از یادم میرفت
مشکی جذاب گیرا و مرموز....تااین لحظه ارس برای من این آدم بااین ویژگی هابود....
ارس زودتراز من پاتند کرد سمت بچها
همه دور استخر وایساده بودن یکی از دخترا اقتاده بود تواستخر و بقیه داشتن بهش میخندیدن
اما یهو همه تصمیم گرفتن بپرن توآب
سریع دوقدم اومدم عقب که کسی هولم نده توآب....
اصلا دلم نمیخواست سرمابخورم و باز یه هقته خونه نشین شم....
داشتم به بچها میخندیدم اصلاحواسم نبود که دقیقا لبه ی استخر ایستادم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
#رمان_سیمگون
جملم که تموم شد باز نگاهم روی ارس افتاد و احساس کردم لبخند رضایت مندی روی لبشه...
یکی از دخترا گفت
-...چه اسم مناسبی کاملا بهت میاد....
اینبار آزاد باخنده گفت
-...سفید برفی باشگاهمونه
بقیه هم خندیدن و بحث رفت سمت یه موضوع دیگه
تنها کسی که نخندید من بودم و ارس که بایه اخم شدید به من نگاه میکرد
انگار که کاراشتباهی کرده باشم یا حرف بدی زده باشم منم متقابلا اخم کردم ومشغول حرف زدن با دختر بغل دستیم شدم
بادوست پسرش دوتایی میومدن باشگاه و تواین سفرم باهم بودن
یکم که گذشت وشام خورده شد بچها یه اسپیکر خیلی بزرگ آوردن وشروع کردن به رقصیدن
یکم خجالتم کمتر شده بود منم بایکی دوتااز بچها یه گوشه خودمونو تکون میدادیم
مهتاب که اون وسط باهمه یکی یه دور رقصید و حسابی داشت لذت میبرد
تنها کسی که هنوز نشسته بود و کسی جرعت نداشت سمتش بره ارس بود
همچنان نوشیدنی به دست داشت بقیه رو نگاه میکرد
یه حلقه ی بزرگ تشکیل دادیم و بعضی از بچها تکی یا دونفره میومدن وسط میرقصیدن
تا ۴صبح این وضعیت ادامه داشت
دیگه واقعا پامو حس نمیکردم
روی یه صندلی نشستم پامو از کفشم بیرون آوردم و ماساژش دادم
همون پایی که آسیب دیده بود حالا جوری درد میکرد که باید مسکن میخوردم
صدای گرم مردونه ای پشت سرم گفت
-...زیاد بهش فشارآوردی هنوز آسیب پذیره....
ارس روی یه صندلی کنارم نشست و گفت
-...میخوای چکش کنم؟
اینبارقبل ازاینکه پامولمس کنه گذاشتمش روی زمین کفشمو پوشیدم و گفتم
+...نه مرسی چیزی نیست خسته شدم فقط..
ارس جوری نگام کرد که نتونستم اینبار نگاه ازش بگیرم
چشماش گیرا تر از قبل شده بود
شاید بخاطر مستی بود!
هرچند که رفتارش کاملا عادی بود و اصلا مشخص نبود بیشتراز همه خورده اما چشماش فرق داشت
چشماش باآدم حرف میزد
با صدای جیغ یکی از دخترا بالاخره پل نگاهمون شکسته شد و من تونستم نفس بکشم
نگاهش بحدی سنگین بود که نفس کشیدن از یادم میرفت
مشکی جذاب گیرا و مرموز....تااین لحظه ارس برای من این آدم بااین ویژگی هابود....
ارس زودتراز من پاتند کرد سمت بچها
همه دور استخر وایساده بودن یکی از دخترا اقتاده بود تواستخر و بقیه داشتن بهش میخندیدن
اما یهو همه تصمیم گرفتن بپرن توآب
سریع دوقدم اومدم عقب که کسی هولم نده توآب....
اصلا دلم نمیخواست سرمابخورم و باز یه هقته خونه نشین شم....
داشتم به بچها میخندیدم اصلاحواسم نبود که دقیقا لبه ی استخر ایستادم
برای مطالعه ادامه رمان اپلیکیشن #باغ_استور نصب کنید و رمان #سیمگون رو سرچ کنید👇👇نسخه ی بدون #سانسور روی اپ باغ استور موجوده
https://t.me/BaghStore_app/1045
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709