❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوشصتوهفت
هورام با خشمی کنترل شده و اعصابی متشنج از جا بلند شد و با پروئی و بی شرمی رو به مامانم
گفت :
- وقتی واسم محدودیت میذارین مجبورم یواشکی بیام پیش زنم !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مامان با لباس خواب زرشکیش که یه تاپ و شلوار ساتن و موهای بلوندش که بخاطر خواب پریشون
و آشفته بودن وارد اتاق شد ... یک آن این فکر تو ذهنم اومد که هورام محرمشه و دامادش حساب
میشه ، بااین فکر پوزخندی رو لبم نشست و چشم به مامان دوختم که مستقیم به چشمهای هورام
زل زد و با نفرت گفت :
- مگه نگفتم دیگه حق نداری بهش نزدیک بشی ؟مگه قرار نبود راهتو بکشی بری پی کارت ؟
میخوای به فرزین بگم تا پوستتو از سرت بکنه تا بفهمی تو این خونواده و بین آدماش جایی نداری ؟
- انقدر فرزین فرزین نکن خاله محبوبه ... به خدا چشم میبینم رو همه چیز اون کاری که نباید بکنم
و انجام میدم .
مامان داد زد :
- مثلاً چه غلطی میخوای بکنی ؟ کرم مال و ثروت کیانیان تو جونتون رخنه کرده ؟ انقدر اون برادر
حیوونت خورده بس نبود که حالا تو شدی موی دماغمون ؟
هورام با درشت کردن چشمهای عصبیش و اون هیکل درشتش که جلوی مامان ایستاده بود
پرخاشگرانه گفت :
- من چیکار به مال و ثروتتون دارم ؟ من زندگیمو میخوام زنمو میخوام " اشاره به من کرد و با
صدای محکم تری گفت " زندگیه من اینه ،مال و ثروت من این دختره احمقه که خودش نمیفهمه
داره چه جوری بدبختم میکنه ، خدا ساختتش که فقط منو زجر بده ... انقدر مال و ثروتتونو به رخ
نکشین ، اگه داداش بیچاره منم تو زندون داره دست و پا میزنه از خوبیای شوهر شماست خاله
محبوبه ... خداروشکر که از محبت عمو بهرام بی نصیب نشدیم که با نامردی تو تموم معاملات کثیف
قاچاقچیش اسم داداش منو پیش انداخته تا تموم سندا و امضاها به نام متین مهر بخورن که اگه
روزی اتفاقی براش بیفته خیلی راحت خودشو کنار بکشه و برادر منو ...
مامان با دست لرزونش مقابل چشمهای از حدقه در اومده م سیلی ای تو گوش هورام زد و با خشم
غرید :
- دهنتو ببند ... کثیف کاری های برادرتو گردن شوهر خدابیامرز من ننداز.
هورام بدون اینکه از موضعش خارج بشه نیشخندی زد و آروم گفت :
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
- اگه دختر شما با این ازدواج بدبخت شده برادر منم بدبخت شده ... عمو بهرام داماد نمیخواست یه
مهره واسه بازی و نقشه هاش میخواست که واسه روز مبادا به کارش بیاد که همینطور هم شد ...
مامان با مشتهای گره شده ش بلند تر غرید :
- میگم دهنتو ببند .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوشصتوهفت
هورام با خشمی کنترل شده و اعصابی متشنج از جا بلند شد و با پروئی و بی شرمی رو به مامانم
گفت :
- وقتی واسم محدودیت میذارین مجبورم یواشکی بیام پیش زنم !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
مامان با لباس خواب زرشکیش که یه تاپ و شلوار ساتن و موهای بلوندش که بخاطر خواب پریشون
و آشفته بودن وارد اتاق شد ... یک آن این فکر تو ذهنم اومد که هورام محرمشه و دامادش حساب
میشه ، بااین فکر پوزخندی رو لبم نشست و چشم به مامان دوختم که مستقیم به چشمهای هورام
زل زد و با نفرت گفت :
- مگه نگفتم دیگه حق نداری بهش نزدیک بشی ؟مگه قرار نبود راهتو بکشی بری پی کارت ؟
میخوای به فرزین بگم تا پوستتو از سرت بکنه تا بفهمی تو این خونواده و بین آدماش جایی نداری ؟
- انقدر فرزین فرزین نکن خاله محبوبه ... به خدا چشم میبینم رو همه چیز اون کاری که نباید بکنم
و انجام میدم .
مامان داد زد :
- مثلاً چه غلطی میخوای بکنی ؟ کرم مال و ثروت کیانیان تو جونتون رخنه کرده ؟ انقدر اون برادر
حیوونت خورده بس نبود که حالا تو شدی موی دماغمون ؟
هورام با درشت کردن چشمهای عصبیش و اون هیکل درشتش که جلوی مامان ایستاده بود
پرخاشگرانه گفت :
- من چیکار به مال و ثروتتون دارم ؟ من زندگیمو میخوام زنمو میخوام " اشاره به من کرد و با
صدای محکم تری گفت " زندگیه من اینه ،مال و ثروت من این دختره احمقه که خودش نمیفهمه
داره چه جوری بدبختم میکنه ، خدا ساختتش که فقط منو زجر بده ... انقدر مال و ثروتتونو به رخ
نکشین ، اگه داداش بیچاره منم تو زندون داره دست و پا میزنه از خوبیای شوهر شماست خاله
محبوبه ... خداروشکر که از محبت عمو بهرام بی نصیب نشدیم که با نامردی تو تموم معاملات کثیف
قاچاقچیش اسم داداش منو پیش انداخته تا تموم سندا و امضاها به نام متین مهر بخورن که اگه
روزی اتفاقی براش بیفته خیلی راحت خودشو کنار بکشه و برادر منو ...
مامان با دست لرزونش مقابل چشمهای از حدقه در اومده م سیلی ای تو گوش هورام زد و با خشم
غرید :
- دهنتو ببند ... کثیف کاری های برادرتو گردن شوهر خدابیامرز من ننداز.
هورام بدون اینکه از موضعش خارج بشه نیشخندی زد و آروم گفت :
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
- اگه دختر شما با این ازدواج بدبخت شده برادر منم بدبخت شده ... عمو بهرام داماد نمیخواست یه
مهره واسه بازی و نقشه هاش میخواست که واسه روز مبادا به کارش بیاد که همینطور هم شد ...
مامان با مشتهای گره شده ش بلند تر غرید :
- میگم دهنتو ببند .
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025