❌#برادرشوهرم_و_من
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوشصتویک
نفسی کشیدم و با کنایه گفتم :
- آخرش به مرادت رسیدی، همتون همینین ... فقط همین لحظه رو میخواین بعدش هم تموم.
پوزخند ریزی زد و دستش رو نوازش وار رو شکمم کشید :
- آره خب تو که اصلاً خوشت نیومد ... همش زوری بوده اونی که این وسط لذت برده فقط من بودم
... اونی که همش نفس نفس میزد و قلبش بندری میرقصید من بودم ... پس تو هم با من فرقی
نداری چون تو هم مثل من همین لحظه رو میخواستی !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
ناشیانه و با لودگی بخاطر اثرات خواب و سستیِ تنم بدون اینکه متوجه بشم چی میگم جواب دادم :
- تو این موقعیت این رفتارا طبیعین ، هرکس دیگه ای هم بود اینجوری ...
با عصبانیت و خشدار سریع گفت :
- ببند صبا ... ببند دهنتو تا دو ردیف دندوناتو خورد نکردم یه جاهایی که باید حرف بزنی لال میشی
من همش از سکوتت حرص میخورم یه وقتایی هم مثل الان که باید دهنتو ببندی از شانس بدم
میفتی به چرت و پرت گفتن.
به سمتش پیچیدم، بازوی چپش زیر سرم بود، با حرص نگاهش کردم ولی با دیدن چهره به ظاهر
عصبیش لبخند کمرنگی رو لبم نشست ... این مرد دقایق پیش تموم عاشقانه هاش رو برام به نمایش
گذاشته بود ... از حرارت دستهاش گرفته تا بوسه های پرشور و هیجانیش و نجواهای شیرینی که تو
گوشم زمزمه میکرد ،همه و همه بهم ثابت کردن که جایگاهم تو قلبش چقدر بزرگ و ارزشمنده ...
اکراهی وجود نداشت هر دومون از صمیم قلب مشتاق و خواهان هم بودیم ... اما حالا ...
تظاهر به نخواستنش ... به نبودنش و به تموم شدن این رابطه همه از سیاهی های قلبم نشات
میگرفتن ... موضوع سحر هنوز برام پیچیده بود و حالا حرفهای مامان جون آشفتگیه جدیدی به بار
آورده بودن ... همه به جرم داشتن دوست داشتنم سعی میکردن غرورم رو نادیده بگیرن ،هیچکس
براش اهمیتی نداشت تو قلب لعنتیه من چی میگذره و قراره زندگیم دوباره با چه رویداد تلخ دیگه
ای مواجه بشه ... هورام موضوع سحر و بچه ش رو ازم پنهون کرد ، موضوع کوچیکی نیست که بخوام
به سادگی ازش بگذرم ،کلی علامت سوال و اخطار تو سرم زنگ میخورن که براشون جواب میخوام و
اون نمیفهمه عذاب کشیدن و لجبازی هام بخاطر اعتمادیه که دیگران با گفتن این حقیقتها ازم
سلبش کردن و من میخوام اون اعتماد کامل از این مرد دوباره بهم برگرده !
نگاهم کرد و بجای ترش رویی لبخند دندون نمایی به روم پاشید .
دوباره محکم تو بغلش فشردم، بوسه عمیقی به گونه م زد و با حس خاصی گفت :
- چاکر اون اخم و تَخمتم خانوم ،بگو چی میخوای تا دو دستی بهت تقدیم کنم هر چند الان زیر این
پتو چیز خاصی ندارم تنها یه چیزه که اونم چند دقیقه پیش ... اوخ صبا سرویستو گذاشتم تو حیاط
آقا دزده نیاد بزنه بهش ورش داره ببره من دیگه پول ندارم برات مهریه بگیرما .
جدیداً زیادی بی حیا شده بود و من چقدر از این بابت حرص میخوردم ... با نفسی که از حرص
کشیدم، آروم گفتم :
- هورام من سوال دارم !
لبش رو به گردنم چسبوند و با خنده و شوخی گفت :
- سوال شرعی زیاد حالیم نیست ولی در مورد زناشوئی هر چی خواستی بپرس عزیزم بدون سانسور ،
پوزیشنی حتی عملیشو هم بهت نشون میدم البته تو دور بعدی .
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
بازیه لبهاش رو گردنم حس قلقلک و وسوسه ی ریزی بهم میداد ... نفسهای داغش پوستم رو نوازش
میکردن ،گردنم رو کمی کج کردم و با حرص ساختگی هوف آرومی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم :
- فقط مغز منحرفشون واسه این چیزا نخ میده.
دوباره با همون حالت پچ زد :
- مثلاً به کجا ؟ مغز خودت داره کجا کار میکنه بگو منم برم تو خط مقدمش !
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025
لینک قسمت اول 👇
https://t.me/romankhoni/37131
#قسمت_چهارصدوشصتویک
نفسی کشیدم و با کنایه گفتم :
- آخرش به مرادت رسیدی، همتون همینین ... فقط همین لحظه رو میخواین بعدش هم تموم.
پوزخند ریزی زد و دستش رو نوازش وار رو شکمم کشید :
- آره خب تو که اصلاً خوشت نیومد ... همش زوری بوده اونی که این وسط لذت برده فقط من بودم
... اونی که همش نفس نفس میزد و قلبش بندری میرقصید من بودم ... پس تو هم با من فرقی
نداری چون تو هم مثل من همین لحظه رو میخواستی !
فایل رمان با #تخفیف در کانال زیر قرار گرفت👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEVa1eTYxjJmy3IFLg
ناشیانه و با لودگی بخاطر اثرات خواب و سستیِ تنم بدون اینکه متوجه بشم چی میگم جواب دادم :
- تو این موقعیت این رفتارا طبیعین ، هرکس دیگه ای هم بود اینجوری ...
با عصبانیت و خشدار سریع گفت :
- ببند صبا ... ببند دهنتو تا دو ردیف دندوناتو خورد نکردم یه جاهایی که باید حرف بزنی لال میشی
من همش از سکوتت حرص میخورم یه وقتایی هم مثل الان که باید دهنتو ببندی از شانس بدم
میفتی به چرت و پرت گفتن.
به سمتش پیچیدم، بازوی چپش زیر سرم بود، با حرص نگاهش کردم ولی با دیدن چهره به ظاهر
عصبیش لبخند کمرنگی رو لبم نشست ... این مرد دقایق پیش تموم عاشقانه هاش رو برام به نمایش
گذاشته بود ... از حرارت دستهاش گرفته تا بوسه های پرشور و هیجانیش و نجواهای شیرینی که تو
گوشم زمزمه میکرد ،همه و همه بهم ثابت کردن که جایگاهم تو قلبش چقدر بزرگ و ارزشمنده ...
اکراهی وجود نداشت هر دومون از صمیم قلب مشتاق و خواهان هم بودیم ... اما حالا ...
تظاهر به نخواستنش ... به نبودنش و به تموم شدن این رابطه همه از سیاهی های قلبم نشات
میگرفتن ... موضوع سحر هنوز برام پیچیده بود و حالا حرفهای مامان جون آشفتگیه جدیدی به بار
آورده بودن ... همه به جرم داشتن دوست داشتنم سعی میکردن غرورم رو نادیده بگیرن ،هیچکس
براش اهمیتی نداشت تو قلب لعنتیه من چی میگذره و قراره زندگیم دوباره با چه رویداد تلخ دیگه
ای مواجه بشه ... هورام موضوع سحر و بچه ش رو ازم پنهون کرد ، موضوع کوچیکی نیست که بخوام
به سادگی ازش بگذرم ،کلی علامت سوال و اخطار تو سرم زنگ میخورن که براشون جواب میخوام و
اون نمیفهمه عذاب کشیدن و لجبازی هام بخاطر اعتمادیه که دیگران با گفتن این حقیقتها ازم
سلبش کردن و من میخوام اون اعتماد کامل از این مرد دوباره بهم برگرده !
نگاهم کرد و بجای ترش رویی لبخند دندون نمایی به روم پاشید .
دوباره محکم تو بغلش فشردم، بوسه عمیقی به گونه م زد و با حس خاصی گفت :
- چاکر اون اخم و تَخمتم خانوم ،بگو چی میخوای تا دو دستی بهت تقدیم کنم هر چند الان زیر این
پتو چیز خاصی ندارم تنها یه چیزه که اونم چند دقیقه پیش ... اوخ صبا سرویستو گذاشتم تو حیاط
آقا دزده نیاد بزنه بهش ورش داره ببره من دیگه پول ندارم برات مهریه بگیرما .
جدیداً زیادی بی حیا شده بود و من چقدر از این بابت حرص میخوردم ... با نفسی که از حرص
کشیدم، آروم گفتم :
- هورام من سوال دارم !
لبش رو به گردنم چسبوند و با خنده و شوخی گفت :
- سوال شرعی زیاد حالیم نیست ولی در مورد زناشوئی هر چی خواستی بپرس عزیزم بدون سانسور ،
پوزیشنی حتی عملیشو هم بهت نشون میدم البته تو دور بعدی .
#همراهان گرامی در کانال VIP رمان دیگری از همین نویسنده روزانه 9 پارت قرار میگیرد به انتهای صفحه مراجعه کنید.
بازیه لبهاش رو گردنم حس قلقلک و وسوسه ی ریزی بهم میداد ... نفسهای داغش پوستم رو نوازش
میکردن ،گردنم رو کمی کج کردم و با حرص ساختگی هوف آرومی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم :
- فقط مغز منحرفشون واسه این چیزا نخ میده.
دوباره با همون حالت پچ زد :
- مثلاً به کجا ؟ مغز خودت داره کجا کار میکنه بگو منم برم تو خط مقدمش !
🔞 کانال #VIP بدون تبلیغات💦👌
برای عضویت در کانال VIP بدون تبلیغات روی لینک زیر کلیک نمایید👇👇
https://t.me/forbidden_sell/1025