Репост из: عیارسنج رمان دختر خوب
پرش به قسمت #یک :
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7
قسمت #چهل_و_هشت
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar
#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368
امیرسالار-به سمت من برگرد، طرفِ تو نوره، پشت به در بشین تا برم جلوتر معلوم نشی.
-آره برو تو غار، یه غار تاریک پیدا کن.
«زیرلب گفت:» لااله الاالله.
آراز ازش گرفتم، پدر و مادر بچه ی من یه وقت دعواشون نشه به بچه ی منم پشت کنند، با عذابی که درونم بود توی جام جا به جا شدم و دگمه های ژاکتمو باز کردم.
امیرسالار-شالتو دور خودت بگیر.
-نچ، واااای واااای، میرفتی طلبگی میخوندی چرا آزمایشگاه خوندی؟
امیرسالار-شد من یه بار حرف بزنم تو بگی باشه؟ خیز برنداری؟ انکار نکنی؟
آرازو زیر شالم استتار کرد، بچه کلافه جیغ کشید و بلندتر گفتم:
-من اینطوری نمیتونم شیر بدم، بچه اتم نمیتونه.
«کفری و تسلیم گفت:» ماحی، ماحی تو فقط غر بزن، غر بزن تا حرف تو باشه.
-میخوای بپیچونمش این زیر خفه بشه؟
یه جا نگه داشت، ماشین توی تاریکی بود،ماشینو خاموش کرد که نوری توی ماشین نباشه،شالمو عقب تر دادم.
-چرا پیاده نمیشی؟
امیرسالار-برای چی؟
-دارم به بچه شیر میدم ها، اعوذ بالله به گناه نیفتی، شیطان روی خرخره ات بشینه پاک مرد ایران!
امیرسالار-اولا که ادا درنیار گناه داره، بعدشم انگار یادت رفته به قول خودت زنمی.
-عه! اینجا که رسید زنت شدم؟ یه ربع قبل که هرجایی بودم.
اخم پررنگی کرد و با صدایی که بیشتر بم شده بود گفت:
-من منظورم اینا نبود، میخواستم بدونم بعد آزمایشت....یعنی میخواستم بدونم...
-خب بابا خب، لازم نکرده ماله به گندی که زدی بکشی، اگه من ایدزی بودم مامانی و بانو از دم در زیرآب منو میزدن نه اینکه مامانی کمر همتشو ببنده و نصف شب پیش نمازو از رخت خواب بیرون بکشه...
«امیرسالار مطمئن گفت:» میدونم.
-میدونی؟ آهــــــان پس واسه این یهو آدم شدی هان؟ اینو یادت افتاد که اون دوتا فولاد زره منو صد بار لو داده بودن.
امیرسالار-فولاد زره چیه؟ مگه آدم به خانواده اش....
-خانواده منه به توچه؟ مردک یالغوز همه چی دون، دوست دارم اصلا اینطوری حرف بزنم، فکر نکن کارتو یادم رفته ها، بچه رو سیر کنم میرم.
«خونسرد نگام کرد:» شما شیرتو بده توی قضایای حقوقی زیاد جوش نزن.
-حقوق چیه؟ حقوقمو گرفتم تموم شد، یه ماه کارکردم تسویه کردیم.
امیرسالار-منظورم قانونیه.
-بشین بی نیم، بابا، دو روزه اومده ایران برای من از قانون ایران حرف میزنه،چه قانونی؟ هیچ قانونی شامل حال تو یکی نمیشه بدبخت زن فراری.
امیرسالار به در سمت خودش تکیه داد و به آرومی گفت:
-چقدر حرف بارم کنی سبک میشی؟
-من فقط وقتی سبک میشم که چند تا تو دهنی به دهن گشادت بزنم که حرف مفت بار من نکنی.
امیرسالار-به جان آراز منظورمو بد فهمیدی.
-بجون خودت یالغوز، از بچه ات مایه میزاری مردک؟
امیرسالار-امیرسالار!
-هان؟
امیرسالار-اسمم امیر سالاره نه مردک نه یالغوز.
-تو یالغوزی، حیف اسم امیرسالار که به تو بگم، خودخواه، لنگه ی باباتی قشنگ معلومه.
«با خونسردی گفت:» مگه تو بابای منو دیدی؟
-آره الان دیدم، همون لحظه که گفتی قبل اینکه سوار ماشین من بشی، چطور روز اول یادت نبود از من تست ایدز بگیری یهو بعد یک ماه یادت افتاد؟
امیرسالار-آره بعد یه ماه یهو یادم افتاد، چون وضعیتم اجازه نمیداد که دیگه به سلامتی تو فکر کنم، وقتی یه بچه چند روزه گرسنه و گریون رو دستم بود تنها چیزی که بهش فکر میکردم شیر مادر بود.
«سرمو تکون دادم:» دیگه برای بعدی حواستو جمع کن.
امیرسالار-بعدی کیه؟
-دایه ی بعدی؛ من شیر میدم و میرم.
«جدی گفت:» شما بی جا میکنی.
-اون که بی جا کرده تویی که الان یه بچه یک ماهه توی بغلته مردک، منم صاحب اختیار خودمم.
امیرسالار-پاتو از یه اینچی من دورتر بزاری میرم کلانتری، خیلی پا رو دمم بزاری اطلاع میدم که بچه اتو فروختی...
با اخم و وحشتی که سعی میکردم بپوشونمش به امیرسالار نگاه کردم.
-چاییدی دوزاری، تهدید میکنی؟
امیرسالار-من جز این بچه چیزی برای از دست دادن ندارم، اونم لنگ توئه، هرچیزی که بچه ی منو تهدید کنه از سر راهش برمیدارم، اونوقت نه تنها پای تو گیره پای خانواده اتم وسط کشیده میشه، بعد فکر کن بچه اتو میگیرن به تو میدن؟
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7
قسمت #چهل_و_هشت
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar
#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368
امیرسالار-به سمت من برگرد، طرفِ تو نوره، پشت به در بشین تا برم جلوتر معلوم نشی.
-آره برو تو غار، یه غار تاریک پیدا کن.
«زیرلب گفت:» لااله الاالله.
آراز ازش گرفتم، پدر و مادر بچه ی من یه وقت دعواشون نشه به بچه ی منم پشت کنند، با عذابی که درونم بود توی جام جا به جا شدم و دگمه های ژاکتمو باز کردم.
امیرسالار-شالتو دور خودت بگیر.
-نچ، واااای واااای، میرفتی طلبگی میخوندی چرا آزمایشگاه خوندی؟
امیرسالار-شد من یه بار حرف بزنم تو بگی باشه؟ خیز برنداری؟ انکار نکنی؟
آرازو زیر شالم استتار کرد، بچه کلافه جیغ کشید و بلندتر گفتم:
-من اینطوری نمیتونم شیر بدم، بچه اتم نمیتونه.
«کفری و تسلیم گفت:» ماحی، ماحی تو فقط غر بزن، غر بزن تا حرف تو باشه.
-میخوای بپیچونمش این زیر خفه بشه؟
یه جا نگه داشت، ماشین توی تاریکی بود،ماشینو خاموش کرد که نوری توی ماشین نباشه،شالمو عقب تر دادم.
-چرا پیاده نمیشی؟
امیرسالار-برای چی؟
-دارم به بچه شیر میدم ها، اعوذ بالله به گناه نیفتی، شیطان روی خرخره ات بشینه پاک مرد ایران!
امیرسالار-اولا که ادا درنیار گناه داره، بعدشم انگار یادت رفته به قول خودت زنمی.
-عه! اینجا که رسید زنت شدم؟ یه ربع قبل که هرجایی بودم.
اخم پررنگی کرد و با صدایی که بیشتر بم شده بود گفت:
-من منظورم اینا نبود، میخواستم بدونم بعد آزمایشت....یعنی میخواستم بدونم...
-خب بابا خب، لازم نکرده ماله به گندی که زدی بکشی، اگه من ایدزی بودم مامانی و بانو از دم در زیرآب منو میزدن نه اینکه مامانی کمر همتشو ببنده و نصف شب پیش نمازو از رخت خواب بیرون بکشه...
«امیرسالار مطمئن گفت:» میدونم.
-میدونی؟ آهــــــان پس واسه این یهو آدم شدی هان؟ اینو یادت افتاد که اون دوتا فولاد زره منو صد بار لو داده بودن.
امیرسالار-فولاد زره چیه؟ مگه آدم به خانواده اش....
-خانواده منه به توچه؟ مردک یالغوز همه چی دون، دوست دارم اصلا اینطوری حرف بزنم، فکر نکن کارتو یادم رفته ها، بچه رو سیر کنم میرم.
«خونسرد نگام کرد:» شما شیرتو بده توی قضایای حقوقی زیاد جوش نزن.
-حقوق چیه؟ حقوقمو گرفتم تموم شد، یه ماه کارکردم تسویه کردیم.
امیرسالار-منظورم قانونیه.
-بشین بی نیم، بابا، دو روزه اومده ایران برای من از قانون ایران حرف میزنه،چه قانونی؟ هیچ قانونی شامل حال تو یکی نمیشه بدبخت زن فراری.
امیرسالار به در سمت خودش تکیه داد و به آرومی گفت:
-چقدر حرف بارم کنی سبک میشی؟
-من فقط وقتی سبک میشم که چند تا تو دهنی به دهن گشادت بزنم که حرف مفت بار من نکنی.
امیرسالار-به جان آراز منظورمو بد فهمیدی.
-بجون خودت یالغوز، از بچه ات مایه میزاری مردک؟
امیرسالار-امیرسالار!
-هان؟
امیرسالار-اسمم امیر سالاره نه مردک نه یالغوز.
-تو یالغوزی، حیف اسم امیرسالار که به تو بگم، خودخواه، لنگه ی باباتی قشنگ معلومه.
«با خونسردی گفت:» مگه تو بابای منو دیدی؟
-آره الان دیدم، همون لحظه که گفتی قبل اینکه سوار ماشین من بشی، چطور روز اول یادت نبود از من تست ایدز بگیری یهو بعد یک ماه یادت افتاد؟
امیرسالار-آره بعد یه ماه یهو یادم افتاد، چون وضعیتم اجازه نمیداد که دیگه به سلامتی تو فکر کنم، وقتی یه بچه چند روزه گرسنه و گریون رو دستم بود تنها چیزی که بهش فکر میکردم شیر مادر بود.
«سرمو تکون دادم:» دیگه برای بعدی حواستو جمع کن.
امیرسالار-بعدی کیه؟
-دایه ی بعدی؛ من شیر میدم و میرم.
«جدی گفت:» شما بی جا میکنی.
-اون که بی جا کرده تویی که الان یه بچه یک ماهه توی بغلته مردک، منم صاحب اختیار خودمم.
امیرسالار-پاتو از یه اینچی من دورتر بزاری میرم کلانتری، خیلی پا رو دمم بزاری اطلاع میدم که بچه اتو فروختی...
با اخم و وحشتی که سعی میکردم بپوشونمش به امیرسالار نگاه کردم.
-چاییدی دوزاری، تهدید میکنی؟
امیرسالار-من جز این بچه چیزی برای از دست دادن ندارم، اونم لنگ توئه، هرچیزی که بچه ی منو تهدید کنه از سر راهش برمیدارم، اونوقت نه تنها پای تو گیره پای خانواده اتم وسط کشیده میشه، بعد فکر کن بچه اتو میگیرن به تو میدن؟