پرش به قسمت #یک :
https://t.me/roman_dokhtarekhoub/7قسمت #چهل_و_یک
رمان #دختر_خوب
به قلم #نیلوفر_قائمی_فر
#هر_شب_ساعت_21_بجز_جمعه_ها
@Nilufar_Ghaemifar#توجه :
این رمان فروشی است و فقط نیمه اول رمان بصورت رایگان منتشر می شود و برای خواندن کل رمان حتما باید آن را خریداری کنید.
#کپی = #پیگرد_قضایی
دانلود فایل عیارسنج :
https://t.me/BaghStore/368با کسی که باهامون تصادف کرده بود جر و بحث میکرد. اونم چه مدل جر و بحثی! با عزت و احترام. با حرص گفتم:
-مردک دوزاری، تو که جنبه نداری نخور پشت فرمون نشین، مگه ملت جون و پولشونو از سر راه....
امیرسالار-خانم؟ خانم؟ عه!
-عه چیه؟ تو هیچی نگو؛ وایستادی با احترام و عزت حرف میزنی؟ تو مارو نگرفته بودی الان جای اینکه بیام توی لاین بشینم به بچه شیر بدم توی اکراین نشسته بودم.
«امیرسالار با حرص و شاکی نگام کرد و راننده گفت:» خانم من مست نیستم...
-پس چی هستی؟ گیجی؟ سه تا لاین بزرگراه، زرتی به ما زدی؟ کور که نیستی ندیده باشی؛ واِلاّ کور هم با کور بودنش ماشین سمند به این گندگیو میبینه.
امیر سالار با حرص و صدای خفه گفت:
-بسه دیگه.
-بچه ات داشت میمیرد مرد ،بسه؟ این آقا....
«به اون مردی که کمکون کرد اشاره کردم:» اگر آرازو نگرفته بود با اون کیسه هوای لعنتی خفه شده بود، داری احترام کیو نگه میداری؟
پلیس اومد و تا یکیشون پیاده شد کمر شلوارشو بالا تر کشید و گفت:
-تصادف شده؟
«با حرص گفتم:» نه اینا همش نقشه بود تا بیای ببینمت.
پلیس بین جمعیتو نگاه میکرد ولی منو که روی زمین نشسته بودم و بچه شیر میدادمو نمیدید. امیرسالار با حرص و صدای خفه گفت:
-میشه حرف نزنی؟ یارو پلیسه تو با پلیس هم کل میندازی؟
-من دارم از درد میمیرم میفهمی؟ قفسه ی سینه ام خیلی درد میکنه؛ عصبی ام، از درد نمیتونم مثل تو باکلاس باشم.
«با لحن آرومتر گفت:» الان اورژانس میاد، یکی زنگ زده. از سر کیسه ی هوا اینطوری شدی؟
-کیسه بوکس نه هوا.
از درد اشکم توی چشمام جمع شده بود. امیرسالار جلوی پام چنباتمه زد و روسری چهارقد بزرگمو بیشتر دورم گرفت و و گفت:
-بزار تکلیف این روشن بشه میبرمت بیمارستان.
پلیس-آقا شما راننده این خودرو بودید؟
«امیر از جا بلند شد :» بله. فقط میشه لطفا زودتر کروکی بکشید من خانم و بچه امو ببرم بیمارستان.
پلیس-مگه به اورژانس زنگ نزدید؟
-آقا؟
امیرسالار نوچی کرد و شاکی بهم نگاه کرد.
-واسه من نوچ نوچ نکن ها.
«رو به پلیس گفتم:» از راننده ای که با ما تصادف کرده تست الکل بگیرید.
«راننده از اونور داد زد:» خانـــوم چه گیری دادی، مشکلت چیه؟ پول میدم، بیمه دارم...
«راننده رو به امیرسالار گفت:» مثل بز داری نگاش میکنی؟ یکی توی دهنش بزن....
«از جام عین فنر پریدم، امیرسالار دو دستی جلوم ایستاد و با چشمای درشت کرده و صدای بمی که سعی میکرد پایین نگهش داره گفت:» گفتم بسه.
«آرازو به طرفش گرفتم و گفتم:
-بچه رو بگیر.
امیرسالار با دندون های روی هم گفت:
-مــــــاحی!
بهش نگاه کردم، این اولین بار بود که به اسم صدام میکرد. چقدر اسمم با این صدای بم و کلفت و رسا قشنگه. از اسمم خوشم اومد. اما اینا منو آروم نکرد. به امیرسالار نگاه میکردم و بلند گفتم:
-اونی که تو دهنی میخوره تویی.
تا خواستم قدم بردارم امیرسالار جلومو گرفت. یه جوری مصمم قدم برمیداشتم که مردم دوربرمون همه گارد محافظتی برای جلوگیری از دعوا گرفتن. پلیس داد زد:
-خانم بسه.
-خانم بسه؟ اون زر میزنه من بسه؟ شکایت میکنم...
«امیرسالار یکه خورده گفت:» چی میگی؟!!!
-برای توهینش توی انظار عمومی شکایت میکنم.
راننده-آقا،خودتو نجات بده، این زنه یا فتنه؟
-به تو چه الکیِ بدبخت؟ تو اگر الکل مصرف نکرده باشی من رگمو میزنم. صورت برافروخته، استرس اندامی همه نشونهی الکله.
امیرسالار برگشت به راننده نگاه کرد و راننده عصبی گفت:
-تو دکتری؟ مفتشی....
«پلیس رو به همکارش گفت:» تست کن.
امیرسالار بهم نگاه کرد. با حرص و صدای آروم گفتم:
-من پوست انداختم، امثال خودمو از دور بو میکشم.
پلیس-مثبته.
امیرسالار ابروهاشو کمی بالا داد و سرمو به تایید تکون دادم. همون مردی که اول کمکون کرده بود گفت:
-ایول آبجی، مرتیکه یه خانواده رو زابراه کرد.
اورژانس اومد و آرازو معاینه کردن. بلا ازش دور شده بود. منم فقط ضربه دیده بودم. راننده رو بازداشتگاه بردن و ماشینشو به پارکینگ منتقل کردن. ما هم برگه های بیمه اشو گرفتیم و با همون ماشین درب و داغون به خونه برگشتیم.
آراز همش گریه میکرد. از صبح کم دردسر داشتیم و آراز هم اضافه شده بود. با هیچی گریه اش قطع نمیشد، امیرسالار اول همراهیم کرد ولی بعد به خاطر کارش زودتر رفت خوابید. چپ چپ نگاش میکردم که راهی اتاقش شد.
آراز با هیچی ساکت نمیشد، نه شیر، نه لالایی، نه پستونک....