حکومت آخر الزمانی ( از دیدگاه فلسفه ایرانشهری)
نوشته ای از دکتر نصرالله پورجوادی به نقل از فیس بوک ایشان:
حکومت آخرالزمانی مفهومی است در فلسفه ایرانی که برای درک معنای آن باید ابتدا معنای «حکومت شاهی» را دانست. به عبارت دیگر، ابتدا باید دید شاه از دیدگاه فلسفه سیاسی ایران کیست تا بعد ببینیم چه تفاوتی میان شاه و حاکم آخرالزمانی ( که به اسمهای مختلف خوانده میشود) وجود دارد.
شاه ( یا سلطان یا حاکم و به تعبیر امروزی رییس جمهور )در فلسفه ایرانشهری کسی است که از پرتو فره کیانی ( فرهی که از امشاسپندی به نام خشثرویریه/ شهریور تابیده است) بهره مند و صاحب قدرت و سلطه گشته است. صاحب این فره باید سعی کند کشور یا شهری نیک و متعالی در گیتی بر الگوی «ایوتوپیا » که در عالم مینوست، از روی تدبیر، محقق سازد. این تدبیر هم از پرتو فره دیگریست که از امشاسپندی به نام «وهو منه» ( در عربی عقل کلی و در یونانی نوس) منشعب میشود صورت میگیرد، چه شاه برای شاهی و سلطنت فقط از فره کیانی برخوردار است نه لزوما از خرد و دانش، یا حکمت. به همین جهت شاه برای برپایی شهر یا کشور نیک ( که حتی المقدور نزدیک به کشور آرمانی در مینو میباشد) محتاج به مصاحبت و کمک و مشورت کسی است که دارای «منش»یا حکمت الهی باشد. از این جاست که شاهان ایرانی از قدیم دوستدار حکمت و خرد (هخامنش) بودند و وزیری خردمند و حکیم برای خود اختیار می کردند. نیاز شاهان به مشورت و مصاحبت با دارنده فر « منه » یا خرد در دوره ساسانیان نیز به وضوح دیده می شود . همچنین در دوره اسلامی، که هر یک از این دو فر در نمادی به صورت سمبلیک ، نمایش داده می شده است- فر کیانی که قدرت و سلطنت است با شمشیر و فر خردمندی با قلم.
در دوره ساسانی، از زمان اردشیر بابکان، یک فر یا فره دیگر وارد صحنه سیاست شد و آن «فره دینی» یا « فره پیغمبری» بود، فرهی که نه از تابش امشاسپندان، بلکه از تابش «خود» هرمزد است ( یعنی از تجلی ذات است نه صفات). این تابش یا تجلی به نامهای متعدد نامیده میشود، که یکی از آنها «دئنا» است. به اعتبار همین نام است که فره برآمده از «خود» هرمزد در عهد ساسانی « فره دینی » نامیده میشود و صاحب این فره را در فرهنگ ایرانی «زرتشت» و در فرهنگ عبری- عربی «نبی» می خوانند. خود این فره نیز «( نور )نبوت» خوانده میشود.
چیزی که در عهد ساسانی رخ داد این بود که نمایندگان فره دینی که موبد خوانده میشدند، وجود خود را برای اداره ملک و شهریاری لازم دانستند. از اینجاست که اردشیر بابکان و اخلاف او همواره تاکید میکردند که دین و دولت هر دو برای کشور لازمند، وبرای نزدیک شدن به «شهر ارمانی» ( یوتوپیا) هم نیاز به شاه و نهاد شاهی دارند و هم به موبد موبدان و نهاد دینی. بدین ترتیب موبد موبدان که خویش کاری او در اصل برای هدایت مردم به «خویشتن شناسی» یا شناخت «خود» ایزدی در وجود آدمی بود ( به قول هندی ها آتمن)، به حریم امشاسپندان ورود کردند و در کنار صاحب فره کیانی قرار گرفتند. اما هم شاه و هم موبد حد خود را رعایت کردند و به حریم دیگری تجاوز نکردند. نه شاه دعوی فره دینی میکرد و نه موبد موبدان سودای پادشاهی در سر میپروراند. البته موبد موبدان و شاه میتوانستد مدعی فره خرد و حکمت شوند، ولی در فره یکدیگر نمیتوانستند ادعا کنند، چه هر دو اذعان داشتند که دین و دولت باید از هم جدا باشند، یا چنان که در دینکرد چهارم آمده است، دو فره دینی و کیانی همزمان نمی شود در یک شخص جمع گردد. اردشیر بخصوص تأکید میکرد که اگر پادشاهی بخواهد ادعای ریاست و رهبری دینی کند یا موبدی خدای ناکرده ادعای سلطنت کند، مطمئنا کشور به فساد و تباهی کشیده خواهد شد. سخن اردشیر این بود که: دین و دولت هر دو لازمند ولی نباید یک نفر مدعی هردو باشد.
تاریخ نشان داده است که تا قرن ششم میلادی به این توصیه اردشیر عمل می شده، و اگر چه پادشاهان و موبدان دین و دولت را برای کشور لازم می دانستند، بر جدایی آنها نیز تاکید میورزیدند. فقط یک استثنا قائل می شدند و آن این بود که میگفتند این دو فره در یک زمان می توانند در یک شخص جمع شوند و آن آخرالزمان است، و آخرالزمان هم در علم الادوار ایرانی چهارمین دوره از ادوار سه هزار ساله تاریخ است (دوره ای که هندیها به آن کالی یوگا میگویند). این شخص هم خود از اعقاب زرتشت پیغمبر ( یا از فرزندان او) است که هم وارث فره پیغمبری است و هم وارث فره شاهی یا فر کیانی. نام این شخص اسطوره ای هم «سوشیانت» است، و مسیحیان او را همان مسیح anointed میدانند و مسلمانان از قرن هفتم میلادی به بعد او را «مهدی » خوانده اند. مهمترین خصوصیتی که برای سوشیانت / مهدی قائل شده اند این است که او با دشمنان خدا که پتیاره خشثرویریه اند می جنگد تا شهر آرمانی مینوی را در گیتی محقق سازد. این جنگ هم البته دینی است که مسلمانان به آن جهاد اصغر میگویند.
@Nedaye_siyasat
نوشته ای از دکتر نصرالله پورجوادی به نقل از فیس بوک ایشان:
حکومت آخرالزمانی مفهومی است در فلسفه ایرانی که برای درک معنای آن باید ابتدا معنای «حکومت شاهی» را دانست. به عبارت دیگر، ابتدا باید دید شاه از دیدگاه فلسفه سیاسی ایران کیست تا بعد ببینیم چه تفاوتی میان شاه و حاکم آخرالزمانی ( که به اسمهای مختلف خوانده میشود) وجود دارد.
شاه ( یا سلطان یا حاکم و به تعبیر امروزی رییس جمهور )در فلسفه ایرانشهری کسی است که از پرتو فره کیانی ( فرهی که از امشاسپندی به نام خشثرویریه/ شهریور تابیده است) بهره مند و صاحب قدرت و سلطه گشته است. صاحب این فره باید سعی کند کشور یا شهری نیک و متعالی در گیتی بر الگوی «ایوتوپیا » که در عالم مینوست، از روی تدبیر، محقق سازد. این تدبیر هم از پرتو فره دیگریست که از امشاسپندی به نام «وهو منه» ( در عربی عقل کلی و در یونانی نوس) منشعب میشود صورت میگیرد، چه شاه برای شاهی و سلطنت فقط از فره کیانی برخوردار است نه لزوما از خرد و دانش، یا حکمت. به همین جهت شاه برای برپایی شهر یا کشور نیک ( که حتی المقدور نزدیک به کشور آرمانی در مینو میباشد) محتاج به مصاحبت و کمک و مشورت کسی است که دارای «منش»یا حکمت الهی باشد. از این جاست که شاهان ایرانی از قدیم دوستدار حکمت و خرد (هخامنش) بودند و وزیری خردمند و حکیم برای خود اختیار می کردند. نیاز شاهان به مشورت و مصاحبت با دارنده فر « منه » یا خرد در دوره ساسانیان نیز به وضوح دیده می شود . همچنین در دوره اسلامی، که هر یک از این دو فر در نمادی به صورت سمبلیک ، نمایش داده می شده است- فر کیانی که قدرت و سلطنت است با شمشیر و فر خردمندی با قلم.
در دوره ساسانی، از زمان اردشیر بابکان، یک فر یا فره دیگر وارد صحنه سیاست شد و آن «فره دینی» یا « فره پیغمبری» بود، فرهی که نه از تابش امشاسپندان، بلکه از تابش «خود» هرمزد است ( یعنی از تجلی ذات است نه صفات). این تابش یا تجلی به نامهای متعدد نامیده میشود، که یکی از آنها «دئنا» است. به اعتبار همین نام است که فره برآمده از «خود» هرمزد در عهد ساسانی « فره دینی » نامیده میشود و صاحب این فره را در فرهنگ ایرانی «زرتشت» و در فرهنگ عبری- عربی «نبی» می خوانند. خود این فره نیز «( نور )نبوت» خوانده میشود.
چیزی که در عهد ساسانی رخ داد این بود که نمایندگان فره دینی که موبد خوانده میشدند، وجود خود را برای اداره ملک و شهریاری لازم دانستند. از اینجاست که اردشیر بابکان و اخلاف او همواره تاکید میکردند که دین و دولت هر دو برای کشور لازمند، وبرای نزدیک شدن به «شهر ارمانی» ( یوتوپیا) هم نیاز به شاه و نهاد شاهی دارند و هم به موبد موبدان و نهاد دینی. بدین ترتیب موبد موبدان که خویش کاری او در اصل برای هدایت مردم به «خویشتن شناسی» یا شناخت «خود» ایزدی در وجود آدمی بود ( به قول هندی ها آتمن)، به حریم امشاسپندان ورود کردند و در کنار صاحب فره کیانی قرار گرفتند. اما هم شاه و هم موبد حد خود را رعایت کردند و به حریم دیگری تجاوز نکردند. نه شاه دعوی فره دینی میکرد و نه موبد موبدان سودای پادشاهی در سر میپروراند. البته موبد موبدان و شاه میتوانستد مدعی فره خرد و حکمت شوند، ولی در فره یکدیگر نمیتوانستند ادعا کنند، چه هر دو اذعان داشتند که دین و دولت باید از هم جدا باشند، یا چنان که در دینکرد چهارم آمده است، دو فره دینی و کیانی همزمان نمی شود در یک شخص جمع گردد. اردشیر بخصوص تأکید میکرد که اگر پادشاهی بخواهد ادعای ریاست و رهبری دینی کند یا موبدی خدای ناکرده ادعای سلطنت کند، مطمئنا کشور به فساد و تباهی کشیده خواهد شد. سخن اردشیر این بود که: دین و دولت هر دو لازمند ولی نباید یک نفر مدعی هردو باشد.
تاریخ نشان داده است که تا قرن ششم میلادی به این توصیه اردشیر عمل می شده، و اگر چه پادشاهان و موبدان دین و دولت را برای کشور لازم می دانستند، بر جدایی آنها نیز تاکید میورزیدند. فقط یک استثنا قائل می شدند و آن این بود که میگفتند این دو فره در یک زمان می توانند در یک شخص جمع شوند و آن آخرالزمان است، و آخرالزمان هم در علم الادوار ایرانی چهارمین دوره از ادوار سه هزار ساله تاریخ است (دوره ای که هندیها به آن کالی یوگا میگویند). این شخص هم خود از اعقاب زرتشت پیغمبر ( یا از فرزندان او) است که هم وارث فره پیغمبری است و هم وارث فره شاهی یا فر کیانی. نام این شخص اسطوره ای هم «سوشیانت» است، و مسیحیان او را همان مسیح anointed میدانند و مسلمانان از قرن هفتم میلادی به بعد او را «مهدی » خوانده اند. مهمترین خصوصیتی که برای سوشیانت / مهدی قائل شده اند این است که او با دشمنان خدا که پتیاره خشثرویریه اند می جنگد تا شهر آرمانی مینوی را در گیتی محقق سازد. این جنگ هم البته دینی است که مسلمانان به آن جهاد اصغر میگویند.
@Nedaye_siyasat