امروز چطور؟
امروز که با هندزفری های در گوشم در خیابان قر میدهم، امروز که اتفاقی در ایستگاه حوصله سر بر اتوبوس تو را بعد چندین سال میبینم، امروز که از شدت فشار غم گربه شَل هم بانی اشکهایم میشود.
امروز چه؟ امروز کسی از من و ما نمینویسد؟ یعنی در دفتر خاطرات دختر بچهی صورتی پوش نمیرویم؟
امروز کسی به یادمان لبخندی نمیزند؟ چیزی خلق نمیشود؟
جهان بدون ما پرهیاهو میماند؟
امروز که رو به روی پیرمرد ریشویی نشستهام و نقاشیم میکند، امروز که کابوس ضربان قلبم را به هزار میرساند، که آنقدر بستنی میخورم که همانجا همهشان را بالا بیاورم، امروز که دلتنگی کاری میکند که ناخنهایم را از ته بگیرم،
جایی، چیزی را تکان ندادهم؟
چروک های صورتم تصادفی در آنور دنیا را باعث نشد؟
صدای نعرهام از خشم زندگی بر پدر بیچارهم چیزی را تکان نمیدهد؟
خط چشم های نامتقارنم، دستهای پوست پوست شدهام، لبان آویزان و کجم،
امروز جهان جور دیگری تاب نمیخورد؟
نمیدانم،
راست میگویند.
"جهان شلوغ است، جایِ خالی، خالی نمیماند"
-آن.
امروز که با هندزفری های در گوشم در خیابان قر میدهم، امروز که اتفاقی در ایستگاه حوصله سر بر اتوبوس تو را بعد چندین سال میبینم، امروز که از شدت فشار غم گربه شَل هم بانی اشکهایم میشود.
امروز چه؟ امروز کسی از من و ما نمینویسد؟ یعنی در دفتر خاطرات دختر بچهی صورتی پوش نمیرویم؟
امروز کسی به یادمان لبخندی نمیزند؟ چیزی خلق نمیشود؟
جهان بدون ما پرهیاهو میماند؟
امروز که رو به روی پیرمرد ریشویی نشستهام و نقاشیم میکند، امروز که کابوس ضربان قلبم را به هزار میرساند، که آنقدر بستنی میخورم که همانجا همهشان را بالا بیاورم، امروز که دلتنگی کاری میکند که ناخنهایم را از ته بگیرم،
جایی، چیزی را تکان ندادهم؟
چروک های صورتم تصادفی در آنور دنیا را باعث نشد؟
صدای نعرهام از خشم زندگی بر پدر بیچارهم چیزی را تکان نمیدهد؟
خط چشم های نامتقارنم، دستهای پوست پوست شدهام، لبان آویزان و کجم،
امروز جهان جور دیگری تاب نمیخورد؟
نمیدانم،
راست میگویند.
"جهان شلوغ است، جایِ خالی، خالی نمیماند"
-آن.