حالا میخواهم برایت فلسفه ببافم. بهرحال اگر هرکس با قلابهایی که در دست دارد چیزی میبافد و میگذارد توی ویترین، این هم بافت جدید من است که میخوانی. بیا فرض کنیم که تو نمیدانی افلاطون چه گفت و چه زیست و چه بافت و رفت. او دنیا را سایهای از یک دنیای کاملتر میدید. این دنیایی که دارم برایت در آن نامه مینویسم را کپی بسیاربسیار ضعیفتری از یک دنیای بهتر و کاملتر میدانست. که به آن مُثُل میگفت. فرض کن آتشی در دهانهی یک غار روشن کردهای. و داخل غار، روبروی آتش نشستهای. سایهای از تو روی دیوار انتهای غار میافتد. افلاطون میگوید این جهان که تو در حال تماشای آن هستی، همانقدر سایهای از یک دنیای کاملتر و بی رنجتر و بی دردتر است که سایهی افتادهی تو بر دیوار یک غاری. این جهان از نظر او یک نسخهی آزمایشیِ بسیار ضعیف از یک نسخهی بسیار کاملتر میتواند باشد. انگار مثلا به یک نفر که به تازگی مُرده و از این جهان رفته بگویی: خوب، قسمت سختش تمام شد، و هرآنچه دیدی حقیقت نداشت، و حالا برو و باش. خسته شدم. باید چیز دیگری را به جای فلسفه بهانه کنم. برای اینکه بخواهم سر حرف را با تو باز کنم تا به این بهانه بالاخره بتوانم یک چیز درِگوشی به تو بگویم. فلسفه از آدم خیلی انرژی میگیرد. از فردا سعی میکنم به اشکال متفاوتتری دوستت داشته باشم.
@manonasrin
@manonasrin