Репост из: من دشمنت نیستم
218
اما من حتی با وجود دلداری دادن امیر علی و دایی فرهاد هم نگرانی ام برطرف نشد. یک روز مانده به موعدِ مراسم بقیه هم آمدند. این بار شهاب هم آمده بود. به محض دیدنش نگران دایی فرهاد را نگاه کردم. درِ گوش یکتا پچ زدم
_این اومده برا چی. امیر علی رو چه کنم من.
دیکتا سعی کرد آرامم کند
_نگران نباش اگه شهاب یه طرف ماجراست امیر علی هم طرف دیگه ی ماجراست.
نگرانی روی عملکردم تاثیر گذاشته بود. فقط گوشه ای نشسته بودم و به حرف زدن بقیه گوش میدادم.
دلوین از اتاقش بیرون آمد و بین جمع چشم گرداند. به محض دیدنم آمد و کنارم نشست. عمه مریم با دیدن دلوین گل از گلش شکفت
_چه دختر قشنگی. اسمت چیه گل دختر
دلوین مثل تمام وقتها با ناز جواب داد
_دلوین گلی
همه از حرف زدنش سرِ ذوق آمدند. مامان پرسید
_بچه ی کیه؟ از دوستاته؟
آهسته درِ گوش دلوین لب زدم
_برو پیش دایی فرهاد
دلوین خودش را بیشتر از قبل به من چسباند
_نه. مامان
نگاه نگرانم را به دایی فرهاد دوختم. پچ پچ بقیه که بلند شد امیر علی دلوین را صدا زد
_دلوین بیا بابا
دلوین به حالت دو خودش را به امیر علی رساند.
نفهمیدیم امیر علی درِ گوش دلوین چه گفت که دلوین بلند شد دستِ آراد را گرفت و به اتاق خواب رفت.
خواستم به دنبالشان بروم که امیر علی تشر زد
_بشین یغما
نگران یکتا را نگاه کردم. از همانجا بلند صدا زد
_آراد مامان شیطونی نکنی، دلوین تو هم همینطور خاله
میان استرس و عصبانیتم خنده ام گرفت به حرکت یکتا.
امیر علی سرش را بالا گرفت و نگاهش را بین تک تک آنهایی که توی سالن خانه ی مامان پوران بودند گذراند
اما من حتی با وجود دلداری دادن امیر علی و دایی فرهاد هم نگرانی ام برطرف نشد. یک روز مانده به موعدِ مراسم بقیه هم آمدند. این بار شهاب هم آمده بود. به محض دیدنش نگران دایی فرهاد را نگاه کردم. درِ گوش یکتا پچ زدم
_این اومده برا چی. امیر علی رو چه کنم من.
دیکتا سعی کرد آرامم کند
_نگران نباش اگه شهاب یه طرف ماجراست امیر علی هم طرف دیگه ی ماجراست.
نگرانی روی عملکردم تاثیر گذاشته بود. فقط گوشه ای نشسته بودم و به حرف زدن بقیه گوش میدادم.
دلوین از اتاقش بیرون آمد و بین جمع چشم گرداند. به محض دیدنم آمد و کنارم نشست. عمه مریم با دیدن دلوین گل از گلش شکفت
_چه دختر قشنگی. اسمت چیه گل دختر
دلوین مثل تمام وقتها با ناز جواب داد
_دلوین گلی
همه از حرف زدنش سرِ ذوق آمدند. مامان پرسید
_بچه ی کیه؟ از دوستاته؟
آهسته درِ گوش دلوین لب زدم
_برو پیش دایی فرهاد
دلوین خودش را بیشتر از قبل به من چسباند
_نه. مامان
نگاه نگرانم را به دایی فرهاد دوختم. پچ پچ بقیه که بلند شد امیر علی دلوین را صدا زد
_دلوین بیا بابا
دلوین به حالت دو خودش را به امیر علی رساند.
نفهمیدیم امیر علی درِ گوش دلوین چه گفت که دلوین بلند شد دستِ آراد را گرفت و به اتاق خواب رفت.
خواستم به دنبالشان بروم که امیر علی تشر زد
_بشین یغما
نگران یکتا را نگاه کردم. از همانجا بلند صدا زد
_آراد مامان شیطونی نکنی، دلوین تو هم همینطور خاله
میان استرس و عصبانیتم خنده ام گرفت به حرکت یکتا.
امیر علی سرش را بالا گرفت و نگاهش را بین تک تک آنهایی که توی سالن خانه ی مامان پوران بودند گذراند