Репост из: من دشمنت نیستم
174
مطمئن بودم کسی سراغم را از خودم نخواهد گرفت. فقط می ماند یکتا که اگر می گرفت یکتا هم دست به سرش میکرد. زخم ها و کبودی هایم که از بین رفت کم کم از خانه بیرون رفتم. اولین جایی که رفتم مطب دکتر زنان بود. برایم سونو نوشت. تاکید کرد
_حتماً انجام بده چنانچه بقایایی باقی مونده باشه باید نامه بهت بدم برا بستری شدن
همان روز همراه دایی فرهاد به مرکز سونو گرافی رفتم. یک ساعتی را منتظر شدم تا نوبتم شد. دایی فرهاد صبور کنارم بود و چقدر ممنونش بودم. منشی صدایم زد
_بفرمایید داخل
خودش هم همراهم داخل آمد.به رو به رویم اشاره کرد
_تخت دوم دراز بکشید
دکتر داشت بیمار تخت اول را معاینه میکرد. روی تخت دراز کشیدم و لباسم را بالا زدم. دکتر که سراغم آمد پرده را کشید و روی صندلی اش نشست. شرح حالم را که خواست. برایش توضیح دادم.دستگاه را برداشت و روی شکمم کشید. کمی در اطراف شکمم چرخاند و نامطمئن پرسید
_گفتی کی سقط داشتی
_دو هفته ای میشه
_هنوز خونریزی داری؟
_لکه بینی خیلی کم
دستگاه را دوباره حرکت داد و با خنده گفت
_پس این جوجه چیه. این وسط چی میگه
ناباور نگاهش کردم
صدای تپش هایی که توی اتاق پیچید به نظرم بهترین صدایی بود که در تمام طول عمرم شنیده بودم. ناباور لب زدم
_وای خانم دکتر. وایی. مگه میشه آخه
دستگاه را سر جایش گذاشت و از صندلی پایین رفت
_فعلأ شده. مراقبت کن دختر. خیلی زیاد. استراحت مطلق. وزن سنگین، ورزش سنگین. کار زیاد همه مطلقا ممنوع.
اشک هایی که بی اجازه راه پیدا کرده بودند را با پشت دست پاک کردم و لب زدم
_چشم، چشم
مطمئن بودم کسی سراغم را از خودم نخواهد گرفت. فقط می ماند یکتا که اگر می گرفت یکتا هم دست به سرش میکرد. زخم ها و کبودی هایم که از بین رفت کم کم از خانه بیرون رفتم. اولین جایی که رفتم مطب دکتر زنان بود. برایم سونو نوشت. تاکید کرد
_حتماً انجام بده چنانچه بقایایی باقی مونده باشه باید نامه بهت بدم برا بستری شدن
همان روز همراه دایی فرهاد به مرکز سونو گرافی رفتم. یک ساعتی را منتظر شدم تا نوبتم شد. دایی فرهاد صبور کنارم بود و چقدر ممنونش بودم. منشی صدایم زد
_بفرمایید داخل
خودش هم همراهم داخل آمد.به رو به رویم اشاره کرد
_تخت دوم دراز بکشید
دکتر داشت بیمار تخت اول را معاینه میکرد. روی تخت دراز کشیدم و لباسم را بالا زدم. دکتر که سراغم آمد پرده را کشید و روی صندلی اش نشست. شرح حالم را که خواست. برایش توضیح دادم.دستگاه را برداشت و روی شکمم کشید. کمی در اطراف شکمم چرخاند و نامطمئن پرسید
_گفتی کی سقط داشتی
_دو هفته ای میشه
_هنوز خونریزی داری؟
_لکه بینی خیلی کم
دستگاه را دوباره حرکت داد و با خنده گفت
_پس این جوجه چیه. این وسط چی میگه
ناباور نگاهش کردم
صدای تپش هایی که توی اتاق پیچید به نظرم بهترین صدایی بود که در تمام طول عمرم شنیده بودم. ناباور لب زدم
_وای خانم دکتر. وایی. مگه میشه آخه
دستگاه را سر جایش گذاشت و از صندلی پایین رفت
_فعلأ شده. مراقبت کن دختر. خیلی زیاد. استراحت مطلق. وزن سنگین، ورزش سنگین. کار زیاد همه مطلقا ممنوع.
اشک هایی که بی اجازه راه پیدا کرده بودند را با پشت دست پاک کردم و لب زدم
_چشم، چشم