Репост из: من دشمنت نیستم
168
از دیدن امیر علی آنجا و در خانه ی یکتا تعجب کردم.
یکتا با بغض نگاهم کرد.
_من بهش زنگ زدم. همون شبی که داشتن میکشتنت. حقش بود بدونه
اخم کرد. امیر علی یک قدم دیگر داخل آمد.مقابل یکتا ایستاد و مودب پرسید
_میشه بیرون باشی یکتا جان
یکتا با سر تایید کرد
_بله چشم
یکتا که بیرون رفت امیر علی نزدیک ترم آمد.پایین تخت نشست غمگین نگاهم کرد. چهره اش تغییر کرده بود. ته ریش چند روزه اش میگفت به خودش بی اهمیت بوده و این نگرانی اش برای من بوده که آن همه مدت خانه ی یکتا مانده است. دستم را که گرفت آخم در آمد. لبش را به دستم نزدیک کرد و آرام و نرم بوسیدم. آهسته لب زدم
_همینو میخواستی. خدا رو شکر حداقل یکیمون خوشحال شد
یک قطره اشک از چشمش چکید
_من خوشحال نیستم. دلم پر از درده. یه طرف تویی که اینجور میبینمت دلم ریش میشه، یه طرف بچه م که از بین رفته
او میگفت و هم من و هم خودش اشک میریختیم.
_یکتا نذاشت ببرمت دکتر. می گفت برا پدر، مادرت بد میشه چون پلیس تو بیمارستان میاد سوال جواب میکنه
_برو خونه ت
غمگین پرسید
_بدونِ تو؟
_من دیگه وابستگی به تو ندارم. یه بچه م بود که دیگه نیست.
اشکش از تیغه ی بینی اش روی لبش چکید. با پشت دست اشکش را پاک کرد
_باز بچه دار میشیم. باز با هم زندگی میکنیم
هق زدم
_من دیگه زندگی نمیکنم، فقط زنده ام. روحم داغونه امیر علی. نمیخوام ببینمت. تو کاری رو که خواستی کردی. به خونواده م گفتی اونم با نشون دادنِ خصوصی ترین لحظه های زندگیم.
از دیدن امیر علی آنجا و در خانه ی یکتا تعجب کردم.
یکتا با بغض نگاهم کرد.
_من بهش زنگ زدم. همون شبی که داشتن میکشتنت. حقش بود بدونه
اخم کرد. امیر علی یک قدم دیگر داخل آمد.مقابل یکتا ایستاد و مودب پرسید
_میشه بیرون باشی یکتا جان
یکتا با سر تایید کرد
_بله چشم
یکتا که بیرون رفت امیر علی نزدیک ترم آمد.پایین تخت نشست غمگین نگاهم کرد. چهره اش تغییر کرده بود. ته ریش چند روزه اش میگفت به خودش بی اهمیت بوده و این نگرانی اش برای من بوده که آن همه مدت خانه ی یکتا مانده است. دستم را که گرفت آخم در آمد. لبش را به دستم نزدیک کرد و آرام و نرم بوسیدم. آهسته لب زدم
_همینو میخواستی. خدا رو شکر حداقل یکیمون خوشحال شد
یک قطره اشک از چشمش چکید
_من خوشحال نیستم. دلم پر از درده. یه طرف تویی که اینجور میبینمت دلم ریش میشه، یه طرف بچه م که از بین رفته
او میگفت و هم من و هم خودش اشک میریختیم.
_یکتا نذاشت ببرمت دکتر. می گفت برا پدر، مادرت بد میشه چون پلیس تو بیمارستان میاد سوال جواب میکنه
_برو خونه ت
غمگین پرسید
_بدونِ تو؟
_من دیگه وابستگی به تو ندارم. یه بچه م بود که دیگه نیست.
اشکش از تیغه ی بینی اش روی لبش چکید. با پشت دست اشکش را پاک کرد
_باز بچه دار میشیم. باز با هم زندگی میکنیم
هق زدم
_من دیگه زندگی نمیکنم، فقط زنده ام. روحم داغونه امیر علی. نمیخوام ببینمت. تو کاری رو که خواستی کردی. به خونواده م گفتی اونم با نشون دادنِ خصوصی ترین لحظه های زندگیم.