Репост из: من دشمنت نیستم
148
راست میگفت، فکرم که درگیر میشد دلم را هم زیرُ رو میکرد. خودم را به کارهای خانه سرگرم کردم. تمام آن روز که هیچ روز بعد هم تماسی نگرفت، نمیدانم چرا فکر میکردم سرش جایی گرم است. بی حوصله شده بودم و تمام روز را توی اتاقم مانده بودم. آنقدر بی حوصله که حتی وقتی یکتا خواسته بود به خانه اش بروم بدون خجالت گفته بودم حوصله ندارم. خنده دار بود اما دلم خانه ی امیر علی را می خواست. اعتراف کردم غلطِ زیادی کرده بودم گفته بودم بوی سیگار خوبی ندارد، دلم حتی برای همان بوی سیگار هم تنگ شده بود.
با تمام تلاشم برای بی تفاوت بودن اما نتوانستم موفق باشم در نهایت بی خیال غرور،دیسیپلین و هر چیز دهان پر کن دیگری شدم و ساعتِ دو شب شماره اش را گرفتم. اولین بوق که خورد از زنگ زدن پشیمان شدم و تماس را قطع کردم. بد موقع بود. اصلا شاید کسی خانه اش بود، چرا آن وقت شب زنگ زده بودم. بارها و بارها در آن دقایق از خودم پرسیده بودم یعنی ممکن است کسی در خانه اش باشد؟ نمیدانم گفته بودم دوست ندارم نوی اتاق خواب مشترکش با من شخص دیگری را راه ندهد یا نه؟داشتم با افکار بیمار خودخوری میکردم که گوشی ام زنگ خورد. شماره ی امیر علی افتاده بود. بدون مکث و فوت وقت تماس را وصل کردم و گوشی را دمِ گوشم گذاشتم. صدای نگرانش را از پشت گوشی هم میشد به وضوح شنید
_الو یغما، خوبی
چشمم که تر شد فهمیدم از شنیدنِ صدایش و دلتنگی نبودنش گریه ام گرفته است. صدایم زد
_یغما. صدامو داری؟
سلام کردم
_ببخشید بیدارت کردم
_ بیدار بودم. توی تراس داشتم سیگار میکشیدم
نامطمئن و مظلوم پرسیدم
_کسی پیشته
بعد از چند ثانیه سکوت جواب داد
_کی باید پیشم باشه. خونه ام. تنها
خجالت زده زمزمه کردم
_گفتم شاید کیمیا باشه
راست میگفت، فکرم که درگیر میشد دلم را هم زیرُ رو میکرد. خودم را به کارهای خانه سرگرم کردم. تمام آن روز که هیچ روز بعد هم تماسی نگرفت، نمیدانم چرا فکر میکردم سرش جایی گرم است. بی حوصله شده بودم و تمام روز را توی اتاقم مانده بودم. آنقدر بی حوصله که حتی وقتی یکتا خواسته بود به خانه اش بروم بدون خجالت گفته بودم حوصله ندارم. خنده دار بود اما دلم خانه ی امیر علی را می خواست. اعتراف کردم غلطِ زیادی کرده بودم گفته بودم بوی سیگار خوبی ندارد، دلم حتی برای همان بوی سیگار هم تنگ شده بود.
با تمام تلاشم برای بی تفاوت بودن اما نتوانستم موفق باشم در نهایت بی خیال غرور،دیسیپلین و هر چیز دهان پر کن دیگری شدم و ساعتِ دو شب شماره اش را گرفتم. اولین بوق که خورد از زنگ زدن پشیمان شدم و تماس را قطع کردم. بد موقع بود. اصلا شاید کسی خانه اش بود، چرا آن وقت شب زنگ زده بودم. بارها و بارها در آن دقایق از خودم پرسیده بودم یعنی ممکن است کسی در خانه اش باشد؟ نمیدانم گفته بودم دوست ندارم نوی اتاق خواب مشترکش با من شخص دیگری را راه ندهد یا نه؟داشتم با افکار بیمار خودخوری میکردم که گوشی ام زنگ خورد. شماره ی امیر علی افتاده بود. بدون مکث و فوت وقت تماس را وصل کردم و گوشی را دمِ گوشم گذاشتم. صدای نگرانش را از پشت گوشی هم میشد به وضوح شنید
_الو یغما، خوبی
چشمم که تر شد فهمیدم از شنیدنِ صدایش و دلتنگی نبودنش گریه ام گرفته است. صدایم زد
_یغما. صدامو داری؟
سلام کردم
_ببخشید بیدارت کردم
_ بیدار بودم. توی تراس داشتم سیگار میکشیدم
نامطمئن و مظلوم پرسیدم
_کسی پیشته
بعد از چند ثانیه سکوت جواب داد
_کی باید پیشم باشه. خونه ام. تنها
خجالت زده زمزمه کردم
_گفتم شاید کیمیا باشه