Репост из: من دشمنت نیستم
145
یک لقمه از نیمروی خوش رنگ برای خودم برداشتم. قبل از آنکه آن را توی دهانم بگذارم لقمه را روی بشقاب گذاشتم. امیر علی موشکافانه نگاهم کرد
_چرا نمیخوری
_ميخورم. قبلش میخوام باهات حرف بزنم
اخم کرد
_صبحانه تو بخور، دیشبم چیزی نخوردی
لبم را زیر دندان کشیدم و چشم های خسته ام را محکم فشردم
_امیر علی جان من خیلی فکر کردم، خیلی زیاد. الان تا هنوز دیر نشده، تا خیلی بزرگ نشده، الان فقط یه لخته خونه....
تشر زد
_صبحانه تو بخور
ملتمس گفتم
_اصلا مشکلی برات به وجود نمیاره. بی سرُ صدا. قول میدم
فریاد زد
_اول صبح رو اعصاب من نرو یغما
حق به جانب جواب دادم
_از دیشب که فهمیدی صد تا سیگار کشیدی بس که ناراحتی، تکلیف این رابطه معلوم نیست بذار از شرش خلاص بشیم
عصبی فریاد زد
_نمیخوام الان حرفی بزنم، به زمان احتیاج دارم یغما. هیچی نگو
مثل خودش با فریاد جواب دادم
_چقدر زمان؟ یه روز؟ دو روز؟ ده روز؟ یاچند ماه تا شکمم بالا بیاد. تو که عین خیالت نیست. اونی که مونده بی صاحاب منم. یه شناسنامه سفید بدون اسم همسر با یه بچه تو شکمم
لقمه ی نیمرویی که گرفته بودم را برداشت و به دستم داد
_بخور صبحانه تو
کلافه از بلاتکلیفی این رابطه ی بی سرُته فقط نگاهش کردم. همان یک لقمه را هم به زور خوردم. انگار سنگ گذاشته بودند ته دلم که آن همه احساس سیری میکردم.بلند که شدم معترض پرسید
_کجا
_خونه مون. مامان رو تنها گذاشتم اومدم اینجا با اون همه کار
یک لقمه از نیمروی خوش رنگ برای خودم برداشتم. قبل از آنکه آن را توی دهانم بگذارم لقمه را روی بشقاب گذاشتم. امیر علی موشکافانه نگاهم کرد
_چرا نمیخوری
_ميخورم. قبلش میخوام باهات حرف بزنم
اخم کرد
_صبحانه تو بخور، دیشبم چیزی نخوردی
لبم را زیر دندان کشیدم و چشم های خسته ام را محکم فشردم
_امیر علی جان من خیلی فکر کردم، خیلی زیاد. الان تا هنوز دیر نشده، تا خیلی بزرگ نشده، الان فقط یه لخته خونه....
تشر زد
_صبحانه تو بخور
ملتمس گفتم
_اصلا مشکلی برات به وجود نمیاره. بی سرُ صدا. قول میدم
فریاد زد
_اول صبح رو اعصاب من نرو یغما
حق به جانب جواب دادم
_از دیشب که فهمیدی صد تا سیگار کشیدی بس که ناراحتی، تکلیف این رابطه معلوم نیست بذار از شرش خلاص بشیم
عصبی فریاد زد
_نمیخوام الان حرفی بزنم، به زمان احتیاج دارم یغما. هیچی نگو
مثل خودش با فریاد جواب دادم
_چقدر زمان؟ یه روز؟ دو روز؟ ده روز؟ یاچند ماه تا شکمم بالا بیاد. تو که عین خیالت نیست. اونی که مونده بی صاحاب منم. یه شناسنامه سفید بدون اسم همسر با یه بچه تو شکمم
لقمه ی نیمرویی که گرفته بودم را برداشت و به دستم داد
_بخور صبحانه تو
کلافه از بلاتکلیفی این رابطه ی بی سرُته فقط نگاهش کردم. همان یک لقمه را هم به زور خوردم. انگار سنگ گذاشته بودند ته دلم که آن همه احساس سیری میکردم.بلند که شدم معترض پرسید
_کجا
_خونه مون. مامان رو تنها گذاشتم اومدم اینجا با اون همه کار