ڪُـــره گِــــرامـジ


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: не указана


با ما همراه باشید........☺
.
.
.
.
.
جهت تبادل با چنل 👈 @hnajapi
.

.
.
.
.
بات چنل 👇 @korean_1397_bot
لفت ندین 😒

Связанные каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
не указана
Статистика
Фильтр публикаций


Rose.attheme
33.3Кб
اونایی که عاشق گل رز هستن این #تم رو به هیچ عنوان از دست ند👌🌹🌨


Remix.attheme
361.1Кб
یه #تم معرکه اوردم براتون 🤩


بعد از پخش خبر قرار گذاشتن
هیچول عضو سوپر جونیور 36 ساله با مومو عضو توایس 22 ساله هر دو کمپانی با دادن بیانیه این خبر رو رد کرد و گفتن فقط با هم رابطه دوستانه 《سونبه_هوبه》دارن
#خبر
@korean_1397


علیرضا قربانی خواننده محبوب کشور 15 آگوست در کره جنوبی شهر گوانججو اجرا داشت
#خبر
@korean_1397


#والپیپر


#پروفایل
두 잔 커피


#پروفایل
개미


#پروفایل
고양이


#ایا_میدانید
#فرهنگ
#سیستم_آموزش_و_پرورش_در_کره_جنوبی 👩‍🏫📚

در کره سیستم آموزش و پرورش همانند ژاپن و کشورهای اطراف بسیار جالب است.🤓
آموزش و پرورش رایگان (تا سطح پایان دبیرستان ) می باشد💰

⏰ساعت شروع و خاتمه⏳

 ۹ صبج شروع  می شود و  بین ۱ الی ۳  تمام میشه. در روزهای هفته ساعات اتمام  فرق میکنه .
معمولا دانش آموزان از هشت و نیم صبح به بعد  به مدرسه میروند و ساعت هشت و پنجاه همه در کلاس حاضرند.   معلم ها قبل از دانش آموزان در کلاس حاضر  هستند.

ادامه دارد ِ.......... 🍹


دوستان هرچی که بنظرتون باعث میشه چنلمون خوردنی تر بشه 🍓رو بیاد بگید حتما رسیدگی می کنیم 🧸⚜


توی حمام شین هی( نقش اصلی داستان ) کی رو دید؟!
Опрос
  •   توهم زده بود 😂
  •   روح مادشو دیده بود 😢
  •   روح شیطانی اومده بود سراقش 😨
16 голосов


#رمان
قسمت 15 ✍
ساعت تقریبا 6 عصر بود و همچنان من تنها بودم و باران قطع نشده بود . من از برگه ها چیزی نفهمیده بودم انگار با یک زبان دیگری نوشته شده بود. برای این که در انباری تار انکبوت زیاد بود به من هم خیلی چسبیده بود تصمیم گرفتم برم حمام ........
لباس هایم را برداشتم اما حوله ام را پیدا نمیکردم سری به حمام زدم و دیدم حوله ام انجاست مطمعن بودم که دیشب خودم حوله ام را گذاشتم توی کمد با خودم گفتم :
ـ شاید مادر بزرگ یا خاله هایم ان را اورده اند اینجا .
رفتم حمام و اب ولرم را باز کردم لباس هایم را دراوردم بخار هما جا را گرفته بود . ناگهان صدای بسته شدن یکی از در های خانه را شنیدم ترسیدم اما باز خودم را قانع کردم که شاید خیالاتی شده ام.
خودم را شستم و اب را بستم کمی ایستادم تا قطره های روی بدنم خشک شوند تمام بخوار ها از بین رفته بود و هوای حمام کمی سرد شده بود رفتم جلوی ایبنه حمام تا خودم را ببینم اما غیر از خودم کس دیگری را هم دیدم ........
چشمانم را که باز کردم همه بالای سرم بودند خاله ام ( پارک سو ) برایم ابقند هم میزد و خاله سوجان اب را از ظرف در دستش برمیداشت و با انگشتان کشیده اش می پاچید روی صورتم بقیه هم نشسته و با نگرانی من را نگاه میکردند

ادامه دارد......... 🍿


منتظر ادامه داستان باشید .......🌤
امروز قسمت بعدی رو براتون میزارم 😜😱


پوران درخشنده در جواب کامنت یک آرمی گفت:
"من بدون تحقیق فیلم نمی سازم انها گروه تاثیر گذاری هستن قصد نا امید کردن ارمی ها رو ندارم"
#خبر
@korean_1397


پوران درخشنده نویسنده و کارگردان سینما که به ساخت فیلم های اجتماعی با سوژه های روز شهرت دارد ساخت فیلمی با موضوع گروه موسیقی 《بی تی اس》 را که گروه کره ای هستند در دستور کار خود قرار دهد/پس از 《هیس پسرها گریه نمی کنند》. سوژه بعدی من پرداختن به این گروه موسیقی پرطرفدار در ایران و جهان است😱
#خبر
@korean_1397


#پروفایل


دوستان 😃 بات چنل که یه مدتی خراب شده بود ⚙ دوباره درست شد 🛠
منتظر پیشنهاد ها و انتقاد های خوبتون هستیم 😁🌹
بات ڪُـــره گِــــرامـ ジ. ✌️👇
@korean_1397_bot


سرنوشت کاغذا چی میشه؟!☕
Опрос
  •   میفهمه چی نوشته تو کاغذا 📑
  •   کاغذ چیز مهمی نبودن 😕
  •   کاغذا نفرین بودن برای همین بلا سر دختره میاد 😰
  •   به من چه ☺
20 голосов


#رمان
قسمت 14
در را باز کردم و چند پله پایین رفتم دیگر نمیتوانستم بروم راه پله تاریکِ تاریک شده بود دویدم به سمت بالا تا یک چراغ قوه بردارم چراغ قوه را میان وسایل کهنه مادر بزرگم پیدا کردم دوباره به انباری برگشتم چراغ قوه را روشن کردم نورش زیاد نبود اما بهتر از هیچی بود با دقت پله ها را پایین میرفتم پله های انباری پیچ در پیچ بود و نرده محافظ هم نداشت بسیاری از پله ها را طی کردم تا بالاخره به زیرزمین رسیدم به ارامی قدم میزدم و با دقت به همه جا نگاه میکردم ناگهان صدایی شنیدم صدا مثل کوببیده شدن قطره ابی بر زمین بود هرچه قدم بر میداشتم صدا دور تر می شد. ترسیدم که نکند مانند فیلم ها در انباری بسته شود و من در انباری گیر بیفتم پس به سرعت پله های پیچ در پیچ انباری را بالا رفتم تا جلوی در چیزی بگذارم
همان لحظه فهمیدم که صدایی که در انباری به گوشم میرسید صدای باران است یک اجر شکسته پیدا کردم و گذاشتم جلوی در و دوباره امدم پایین
بالا و پایین رفتن از پله ها انرژی ام را گرفته بود پس از کمی استراحت شروع کردم به گشت زدن در انباری .
در انباری به دنبال سرنخی بودم که یک گنجینه کوچک پیدا کردم ارام دستم را به سمت درش بردم و سریع درش را باز کردم یک دفعه یک سوسک از داخلش بیرون امد جیغ زدم و از اکو صدای خودم هم ترسیدم و دوباره جیغ زدم
در گنجینه چیز های زیادی بود نشستم زمین تا دانه دانه اجسام داخل گنجینه را چک کنم برگه های زیادی انجا بود که درونشان چیزی نوشته شده بود نمیتوانستم بخوانم اما مطمعن بودم حتمل این برگه ها چیز مهمی هیتن انها را برداشتم و با خود به خانه بردم

🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗🔗
ادامه دارد .......


امروز قسمت بعدی رمانمونو میزارم 😃🍒 منتظر باشید 😜

Показано 20 последних публикаций.

255

подписчиков
Статистика канала