گزینش
داستانی کاملاً واقعی: دوستم که پزشکی بسیار حاذق و استاد یکی از بهترین دانشکدههای علوم پزشکی است، داستان زیر را برایم گفت که من اینجا از زبان خودش نقل میکنم. میگفت:
دوستی داشتیم به نام بهروز، از خانوادهای نسبتاً ثروتمند، که تازه دوره تخصصیاش را تمام کرده بود. این بهروز خیلی باهوش و در پزشکی بسیار باسواد و خبره بود. نیز شخصیتی دوستداشتنی داشت. اما، علیرغم هوش زیادش، سادگی خاصی در امور اجتماعی داشت (که دوستداشتنیترش میکرد)، و به خصوص در مورد مسائل سیاسی تقریباً هیچ نمیدانست؛ آنقدر هیچ نمیدانست که من شک داشتم بداند رئیسجمهور مملکت کیست!
باری، این آقا بهروز برای استخدام در دانشکده علوم پزشکیمان اقدام کرد، و من و چند نفر دیگر از اساتید که او را میشناختیم، تمام تلاش خود را کردیم تا با پرونده استخدامی او موافقت شود. همه کارش درست شد، تا رسید به قسمت مصاحبه گزینشی (اعتقادی-سیاسی)! رئیس آن قسمت با من دوست بود و من سفارشش را کردم، و او قول همکاری داد (در آن زمان، در گزینشها چندان سختگیری نمیشد). به هر حال، من و چند تا از دوستان سفارشهایی به بهروز کردیم، از جمله اینکه از او خواستیم که نام تعدادی از مسولان نظام را حفظ کند و یک هفتهای اخبار تلویزیون را تماشا کند و ....
خلاصه روز مصاحبه رسید و بعد خبر آمد که در گزینش رد شده. خود را سراسیمه به رئیس گزینش رساندم و علت را پرسیدم. با عصبانیت گفت: "این آقا در جلسه مصاحبه همهمان را دست انداخت و مسخره کرد. از او میپرسیم کشور چه مشکلاتی دارد، میگوید بحمدالله کشور اصلاً و ابداً هیچ مشکلی ندارد و ما به یُمن خدمت مسئولان نظام در همه چیز از همه دنیا جلوتریم...."
خلاصه، به عجله خودم را به بهروز رساندم و گفتم: "بهروز، چرا اینجوری جواب اینها را دادهای؟ این حرفها که کشور هیچ مشکلی ندارد و همه چیز بسیار عالی است یعنی چه؟ فکر کردی اینها ابلهند که این طوری گفتی؟!" بهروز، کمی حیران ولی با همان سادگی خاص خودش، جواب داد: "خوب، خودت گفتی یک هفته برنامهها و اخبار تلویزیون را ببینم. به خدا اینها که گفتم همین چیزهایی است که در تلویزیون میگویند!"
@jenabegav
داستانی کاملاً واقعی: دوستم که پزشکی بسیار حاذق و استاد یکی از بهترین دانشکدههای علوم پزشکی است، داستان زیر را برایم گفت که من اینجا از زبان خودش نقل میکنم. میگفت:
دوستی داشتیم به نام بهروز، از خانوادهای نسبتاً ثروتمند، که تازه دوره تخصصیاش را تمام کرده بود. این بهروز خیلی باهوش و در پزشکی بسیار باسواد و خبره بود. نیز شخصیتی دوستداشتنی داشت. اما، علیرغم هوش زیادش، سادگی خاصی در امور اجتماعی داشت (که دوستداشتنیترش میکرد)، و به خصوص در مورد مسائل سیاسی تقریباً هیچ نمیدانست؛ آنقدر هیچ نمیدانست که من شک داشتم بداند رئیسجمهور مملکت کیست!
باری، این آقا بهروز برای استخدام در دانشکده علوم پزشکیمان اقدام کرد، و من و چند نفر دیگر از اساتید که او را میشناختیم، تمام تلاش خود را کردیم تا با پرونده استخدامی او موافقت شود. همه کارش درست شد، تا رسید به قسمت مصاحبه گزینشی (اعتقادی-سیاسی)! رئیس آن قسمت با من دوست بود و من سفارشش را کردم، و او قول همکاری داد (در آن زمان، در گزینشها چندان سختگیری نمیشد). به هر حال، من و چند تا از دوستان سفارشهایی به بهروز کردیم، از جمله اینکه از او خواستیم که نام تعدادی از مسولان نظام را حفظ کند و یک هفتهای اخبار تلویزیون را تماشا کند و ....
خلاصه روز مصاحبه رسید و بعد خبر آمد که در گزینش رد شده. خود را سراسیمه به رئیس گزینش رساندم و علت را پرسیدم. با عصبانیت گفت: "این آقا در جلسه مصاحبه همهمان را دست انداخت و مسخره کرد. از او میپرسیم کشور چه مشکلاتی دارد، میگوید بحمدالله کشور اصلاً و ابداً هیچ مشکلی ندارد و ما به یُمن خدمت مسئولان نظام در همه چیز از همه دنیا جلوتریم...."
خلاصه، به عجله خودم را به بهروز رساندم و گفتم: "بهروز، چرا اینجوری جواب اینها را دادهای؟ این حرفها که کشور هیچ مشکلی ندارد و همه چیز بسیار عالی است یعنی چه؟ فکر کردی اینها ابلهند که این طوری گفتی؟!" بهروز، کمی حیران ولی با همان سادگی خاص خودش، جواب داد: "خوب، خودت گفتی یک هفته برنامهها و اخبار تلویزیون را ببینم. به خدا اینها که گفتم همین چیزهایی است که در تلویزیون میگویند!"
@jenabegav