دَمَر و لَخت افتادهام؛ تنها چیزی که میبینیم پوچی است؛ تنها چیزی که میزیماش پوچی است؛ تنها چیزی که به درونش میخزم پوچی است. درد را هم احساس نمیکنم. عقاب پیوسته جگرِ پرومِتِئوس را نوک میزند؛ زهر پیوسته بر لوکی چکه میکند؛ دستِ کم مداخله و تعلیقی، هرچند یکنواخت، در کار است: برای من اما درد نیز تازگیاش را از دست داده است. اگر از یک سو همهی شُکوه و عظمتِ جهان، و از دیگر سو همهی شکنجههای عالم را به من پیشکش کنند، سمتِ هیچکدام نمیروم. من مرگی رو به موتام...
سورن کییرکگارد
@grayart
سورن کییرکگارد
@grayart