روزی روزگاری در یک روستای سرسبز، پسری به نام آراد زندگی میکرد. آراد عاشق دویدن در هوای سرد زمستانی و درست کردن آدمبرفی بود. یک روز که برف سنگینی باریده بود، آراد با عجله از خانه بیرون رفت و فراموش کرد کلاه و شالگردنش را بپوشد.
او ساعتها با دوستانش بازی کرد و خوشحال به خانه برگشت. اما شب که شد، آراد احساس کرد گلو درد دارد و بینیاش کیپ شده است. صبح روز بعد، تب هم کرد و دیگر نمیتوانست از تخت بلند شود.
مادر آراد با مهربانی کنارش نشست و گفت: «عزیزم، به نظر میرسد سرماخوردهای. اما نگران نباش، با استراحت و مراقبت، زود خوب میشوی.»
او برای آراد یک لیوان چای گرم با عسل آورد و گفت: «این چای به گلویت کمک میکند بهتر شود.» سپس او را با پتو پیچید و از او خواست که استراحت کند.
آراد پرسید: «مادر، چرا سرما خوردم؟»
مادر لبخند زد و گفت: «وقتی در هوای سرد بدون لباس گرم بیرون میروی، بدنت ضعیف میشود و ویروسها راحتتر میتوانند تو را بیمار کنند. به همین دلیل همیشه باید مراقب باشی و لباس مناسب بپوشی.»
در روزهای بعد، آراد در خانه ماند، سوپ گرم خورد و حسابی استراحت کرد. مادرش او را تشویق میکرد که آب زیادی بنوشد و از داروهایی که دکتر داده بود استفاده کند. کمکم حال آراد بهتر شد و تبش از بین رفت.
وقتی کاملاً خوب شد، آراد با خوشحالی گفت: «این بار وقتی به برف بازی میروم، حتماً شال و کلاهم را میپوشم!»
از آن به بعد، آراد یاد گرفت که در زمستان بیشتر از خودش مراقبت کند و همیشه لباس گرم بپوشد. او همچنین فهمید که استراحت و گوش دادن به حرفهای مادر چقدر میتواند به او کمک کند تا زودتر خوب شود.
و اینگونه آراد دوباره با شادی و سلامت به بازیهایش برگشت، اما این بار با شال و کلاه!
@ghesse_lalaii
او ساعتها با دوستانش بازی کرد و خوشحال به خانه برگشت. اما شب که شد، آراد احساس کرد گلو درد دارد و بینیاش کیپ شده است. صبح روز بعد، تب هم کرد و دیگر نمیتوانست از تخت بلند شود.
مادر آراد با مهربانی کنارش نشست و گفت: «عزیزم، به نظر میرسد سرماخوردهای. اما نگران نباش، با استراحت و مراقبت، زود خوب میشوی.»
او برای آراد یک لیوان چای گرم با عسل آورد و گفت: «این چای به گلویت کمک میکند بهتر شود.» سپس او را با پتو پیچید و از او خواست که استراحت کند.
آراد پرسید: «مادر، چرا سرما خوردم؟»
مادر لبخند زد و گفت: «وقتی در هوای سرد بدون لباس گرم بیرون میروی، بدنت ضعیف میشود و ویروسها راحتتر میتوانند تو را بیمار کنند. به همین دلیل همیشه باید مراقب باشی و لباس مناسب بپوشی.»
در روزهای بعد، آراد در خانه ماند، سوپ گرم خورد و حسابی استراحت کرد. مادرش او را تشویق میکرد که آب زیادی بنوشد و از داروهایی که دکتر داده بود استفاده کند. کمکم حال آراد بهتر شد و تبش از بین رفت.
وقتی کاملاً خوب شد، آراد با خوشحالی گفت: «این بار وقتی به برف بازی میروم، حتماً شال و کلاهم را میپوشم!»
از آن به بعد، آراد یاد گرفت که در زمستان بیشتر از خودش مراقبت کند و همیشه لباس گرم بپوشد. او همچنین فهمید که استراحت و گوش دادن به حرفهای مادر چقدر میتواند به او کمک کند تا زودتر خوب شود.
و اینگونه آراد دوباره با شادی و سلامت به بازیهایش برگشت، اما این بار با شال و کلاه!
@ghesse_lalaii