سلام رفقا
این حس فوت فتیشی رو از همون بچگش داشتم یادمم نمیاد چه دلیلی باعثش شده بود
ولی خب یادمه بچه بود زیرپای زنای فامیل و دوست و آشنا میرفتم و کسی زیاد توجه نمیکرد....
از اون طرف داستان من ی دختر خاله دارم که خیلی واسه مامانم عزیز بود و از همون بچگی باهم مشکل داشتیمو و ب هم بی محلی میکردیم،بر عکس خالم خیلی اخلاق کیری داست فک کنم به شوهر خاله پلشتم رفته
ولی خب پاهاش ب خالم رفته و پاهای خوشگلی داره سایز پاشم اگه اشتباه نکنم ۳۹بود و قدشم ۱۷۰این طورا و خیلی لاغر بود...
آقا خلاصه ما با رفیقامون رفته بودیم جنگل سرخه حصار داشتیم سیگار میکشیدیم هوا خیلی خوب...
چند روز بعد دیدم بهم پیام داد میخام ببینمت گفتم بیا کیرمو بخور گفت عه باشه پس ولی وقتی مامان بابات اومدن کونت گذاشتن نگی نگفتی...
هیچی دیگه ی جا قرار گذاشتیم اومد گفتم چی میگی؟آدم مار موزیه کلا با ی لبخند مزخرف گوشیشو نشونم داد که از سیگار کشیدنمون فیلم گرفته منم چند بار بگایی دادم و دنبال داستان جدید نبودم...
گفتم خب ک چی؟گفت نظر خاله هم همینه؟گفتم باشه هدفت از این کار چیه؟آتو داری دیگه آفرین،گفت اگه میخای کسی این جریانو نفهمه باید به حرفام گوش بدی،گفتم چی میخای؟گفت فردا ساعت ۴بیا خونمون
هیچی دیگه رفتمو در و باز کرد اومدم تو وایساد جلوم گفت جلوم سجده کن گفتم چی میگی بابا رفتم بشینم رو مبل دستشو دراز کرد جلوم گفت دستمو ببوس با خشم نگاش کردم دستشو بوسیدم گفتم خب تمون شد؟من برم،گفت کجا بودی حالا کیک خریدم بیا ی تیکه بخوریم حرف بزنیم،رفت اورد گفت چرا رو مبل نشستی؟بشین رو زمین بینم،نشست رو مبل کیکو گذاشت زمین گفتم چنگال گو پس؟ی دفعه با پاش زد کیکو ترکوند،گفت بخور،گقتم واد فاک؟گفت ببین این همه وقت بهم بد رفتاری کردی ولی از الان باید نوکر من باشی،گفتم چی زدی؟با پای کیکیش زد تو صورتم و دستش رو دکمه ارسال فیلم بود،گفت شروع کن بخور دیگه چرا معطلی با اینکه خیلی دوس داشتم پاهاشو بلیصم ولی غرورم اجازه نمیداد،خلاصه شروع کردم بلیصیدن گفت راحت بخور پاهام تمیزه حموم بودم،وقتی کف پاشو لیس میزدم ریز میخندید و تحقیر میکرد کل پاهاشو تمیز کردمو گفت نمیخای کف پای ملکتو ببوسی؟بوس کردم و بدون هیچ حرفی رفتم اونم چیزی نگفت،فرداش اومد پیوی گفت چطوری توله؟گفتم ببین ترجیه میدم بگا برم تا اینکه برده تو باشم،گفت هنوزم دیر نشده ولی اگه ترس نداشتی دیروز کف پاهامو نمیخوردی،گفتم اون از روی حس فوت فتیشم بود دیگه هم نمیخام راجب این موضوع حرف بزنم...
ولی خیلی حشری بود و هعی اسرار میکرد آخر سر به این نتیجه رسیدیم که بردش نباشم ولی چون جفتمون فوت فتیش داریم بیام پاهاشو بلیصم....
بقیه داستانو بعدا میگم البته اگه خواستید
این حس فوت فتیشی رو از همون بچگش داشتم یادمم نمیاد چه دلیلی باعثش شده بود
ولی خب یادمه بچه بود زیرپای زنای فامیل و دوست و آشنا میرفتم و کسی زیاد توجه نمیکرد....
از اون طرف داستان من ی دختر خاله دارم که خیلی واسه مامانم عزیز بود و از همون بچگی باهم مشکل داشتیمو و ب هم بی محلی میکردیم،بر عکس خالم خیلی اخلاق کیری داست فک کنم به شوهر خاله پلشتم رفته
ولی خب پاهاش ب خالم رفته و پاهای خوشگلی داره سایز پاشم اگه اشتباه نکنم ۳۹بود و قدشم ۱۷۰این طورا و خیلی لاغر بود...
آقا خلاصه ما با رفیقامون رفته بودیم جنگل سرخه حصار داشتیم سیگار میکشیدیم هوا خیلی خوب...
چند روز بعد دیدم بهم پیام داد میخام ببینمت گفتم بیا کیرمو بخور گفت عه باشه پس ولی وقتی مامان بابات اومدن کونت گذاشتن نگی نگفتی...
هیچی دیگه ی جا قرار گذاشتیم اومد گفتم چی میگی؟آدم مار موزیه کلا با ی لبخند مزخرف گوشیشو نشونم داد که از سیگار کشیدنمون فیلم گرفته منم چند بار بگایی دادم و دنبال داستان جدید نبودم...
گفتم خب ک چی؟گفت نظر خاله هم همینه؟گفتم باشه هدفت از این کار چیه؟آتو داری دیگه آفرین،گفت اگه میخای کسی این جریانو نفهمه باید به حرفام گوش بدی،گفتم چی میخای؟گفت فردا ساعت ۴بیا خونمون
هیچی دیگه رفتمو در و باز کرد اومدم تو وایساد جلوم گفت جلوم سجده کن گفتم چی میگی بابا رفتم بشینم رو مبل دستشو دراز کرد جلوم گفت دستمو ببوس با خشم نگاش کردم دستشو بوسیدم گفتم خب تمون شد؟من برم،گفت کجا بودی حالا کیک خریدم بیا ی تیکه بخوریم حرف بزنیم،رفت اورد گفت چرا رو مبل نشستی؟بشین رو زمین بینم،نشست رو مبل کیکو گذاشت زمین گفتم چنگال گو پس؟ی دفعه با پاش زد کیکو ترکوند،گفت بخور،گقتم واد فاک؟گفت ببین این همه وقت بهم بد رفتاری کردی ولی از الان باید نوکر من باشی،گفتم چی زدی؟با پای کیکیش زد تو صورتم و دستش رو دکمه ارسال فیلم بود،گفت شروع کن بخور دیگه چرا معطلی با اینکه خیلی دوس داشتم پاهاشو بلیصم ولی غرورم اجازه نمیداد،خلاصه شروع کردم بلیصیدن گفت راحت بخور پاهام تمیزه حموم بودم،وقتی کف پاشو لیس میزدم ریز میخندید و تحقیر میکرد کل پاهاشو تمیز کردمو گفت نمیخای کف پای ملکتو ببوسی؟بوس کردم و بدون هیچ حرفی رفتم اونم چیزی نگفت،فرداش اومد پیوی گفت چطوری توله؟گفتم ببین ترجیه میدم بگا برم تا اینکه برده تو باشم،گفت هنوزم دیر نشده ولی اگه ترس نداشتی دیروز کف پاهامو نمیخوردی،گفتم اون از روی حس فوت فتیشم بود دیگه هم نمیخام راجب این موضوع حرف بزنم...
ولی خیلی حشری بود و هعی اسرار میکرد آخر سر به این نتیجه رسیدیم که بردش نباشم ولی چون جفتمون فوت فتیش داریم بیام پاهاشو بلیصم....
بقیه داستانو بعدا میگم البته اگه خواستید