Репост из: بنر
#میان_عشق_و_آینه
#پارت_40
-باید #باهام راه بیای...
-گفتم بهت برو بیــــــــــرون...
#لرزش خفیف صداش میل به قهقهه زدنش و بالا برد...
-نترس خیلی سخت نیست...هرچند که...
دستش و دوباره دور #گلوی شکارش حلقه کرد و سرشو برد جلو...
-تو #تجربه شو داری...
#زبونش و هوس انگیز کشید #گوشهلباش که حالا دیگه به طور واضح #میلرزید...
-اون...اون فرق میکرد...
-آره...اون دفعه تو #خواستی...الآن من #میخوام...
#خوابوندش رو تخت و قبل از اینکه فرصت تکون خوردن بهش بده خودش و انداخت روش...
- #زنمی...یادت که نرفته؟
نیمچه فاصله بین صورتاشون و اینبار با اختیار و #میل خودش برداشت و لباش و #چسبوند به لبای نیاز...
بدون اینکه لباش و جدا کنه یه کم رو زانوهاش بلند شد و #تند تند مشغول باز کردن #دکمه هایلباسش شد...
دیگه هیچی براش مهم نبود...نه #آینده خودش... نه از بین بردن #غرور و شخصیت #دختری که مجال درآوردن #لباسعروسشم بهش نداد...
👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEot19qLhnkcZMTQXA
#همونشباولبالباسعروس... 😱🙈🔞
#فقط_مثبت_18_سال ❌
#پارت_40
-باید #باهام راه بیای...
-گفتم بهت برو بیــــــــــرون...
#لرزش خفیف صداش میل به قهقهه زدنش و بالا برد...
-نترس خیلی سخت نیست...هرچند که...
دستش و دوباره دور #گلوی شکارش حلقه کرد و سرشو برد جلو...
-تو #تجربه شو داری...
#زبونش و هوس انگیز کشید #گوشهلباش که حالا دیگه به طور واضح #میلرزید...
-اون...اون فرق میکرد...
-آره...اون دفعه تو #خواستی...الآن من #میخوام...
#خوابوندش رو تخت و قبل از اینکه فرصت تکون خوردن بهش بده خودش و انداخت روش...
- #زنمی...یادت که نرفته؟
نیمچه فاصله بین صورتاشون و اینبار با اختیار و #میل خودش برداشت و لباش و #چسبوند به لبای نیاز...
بدون اینکه لباش و جدا کنه یه کم رو زانوهاش بلند شد و #تند تند مشغول باز کردن #دکمه هایلباسش شد...
دیگه هیچی براش مهم نبود...نه #آینده خودش... نه از بین بردن #غرور و شخصیت #دختری که مجال درآوردن #لباسعروسشم بهش نداد...
👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEot19qLhnkcZMTQXA
#همونشباولبالباسعروس... 😱🙈🔞
#فقط_مثبت_18_سال ❌