Фильтр публикаций


Репост из: فاطمه اختصاری
خخخ.pdf
6.3Мб
«خخخ»
ویژه‌نامه‌ی طنز
شماره‌ی هفتم، زمستان ۱۴۰۲


صفحه‌ای از نشریه‌ی ادبیات مستقل ایران
ویژه‌نامه‌ی «خخخ»
به قلم ابراهیم نبوی
متن کامل را می‌توانید در این شماره 👇 پیدا کنید:


Репост из: عاطفه اسدی
به فارسی آشفته‌ای گفت: خداحافظ ابراهیم...


ابراهیم نبوی
آبان ۱۳۳۷، دی ۱۴۰۳

@atefeasadi2




Репост из: سایه ها
گاهنامه‌ی «خخخ»
شماره‌ی هفتم، زمستان ۱۴۰۲
ویژه‌نامه‌ی طنز

شماره‌ی جدید نشریه‌ی ادبیات مستقل ایران هم‌زمان با شب یلدا منتشر شد.
البته این شماره از بیش از یک سال پیش آماده‌ی انتشار بوده است، اما به احترام روزهایی سرشار از اندوه و امید، انتشار آن به روزهایی بهتر موکول شده بود.
«خخخ» نام شماره‌ی جدید این نشریه است که ویژه‌نامه‌ی «طنز» بوده و قرار است، حتی اگر شده لحظاتی ما را از تاریکی رها سازد.

این نشریه به صورت رایگان در #نشر الکترونیک سایه‌ها منتشر شده است.
از شما سپاسگزاریم که در اطلاع‌رسانی و به اشتراک گذاشتن آن با مخاطبان ادبیات، ما را همراهی می‌کنید تا پس از یک‌‌سال‌ونیم توقف در انتشار، باز هم با شماره‌ای جدید از جنس ادبیات و هنر، در کنار شما باشیم.

برای دانلود این گاهنامه، روی لینک زیر کلیک کنید:
http://sayeha.org/ap4229
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
☑️ خانه ادبیات معاصر
@saaayehaaa


Репост из: فاطمه اختصاری
مرده‌ای_که_مرده_بود_یک_نفس_عمیق.pdf
2.2Мб
کتاب "مرده‌ای که مرده بود یک نفس عمیق کشید، یا ۳۸ روز انفرادی اوین"

فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari


Репост из: فاطمه اختصاری
کوچه را با خودم نیاوردم
خانه را جا گذاشتم ته خط
غیر یک کوله‌پشتی خالی
هیچ چیزی نداشتم ته خط

آخرین زنگ در که ترسیدم
آخرین بوق های اشغالی
پرده های کشیده، پنجره قفل
تختِ تنها و خانه ی خالی

لذّتِ ارتباط با مردم
آخرین استفاده از کلمات
آخرین بوسه روی پیشانیش
آخرین گوش کردنِ به صدات

آخرین بار شستن بشقاب
آخرین پارک کردنِ ماشین
آخرین پلّه های راهرو را
که پر از بغض آمدم پایین

همه هر روز توی خاطره و
همه هر شب جلوی چشم منند
همه ی بو و طعم های لجوج
که برایم نشانی از وطنند

نفرت از این زمین ِ خون آلود
سر سپردن به آسمانِ عزیز
برگِ افتاده از درختم که
باد برده از آخرین پاییز

فاطمه اختصاری

پ.ن: بعداً که قرار گرفتم، فهمیدم هر دو اتفاق مهم و تاثیرگذار زندگی‌ام دقیقاً در ۱۷ آذر بوده.
اولی ۱۷ آذر سال ۹۲ بود، داشتم از مطب برمی‌گشتم، همین‌که وارد پارکینگ شدم شش، هفت تا مأمور لباس‌شخصی مسلح دور ماشینم را گرفتند و... بعد با چشم‌بند و دستبند بردندم زندان اوین، بند دو الف. همه‌ی زندگی‌ام بعد از آن ۳۸ روز انفرادی تغییر کرد.
و دومی ۱۷ آذر سال ۹۴. بعد از دو سال غم و خستگی راهروهای دادگاه انقلاب و درگیری و اذیت و... با ترس و تردید کوله پشتی ام را برداشتم، قاچاقی از مرز رد شدم و گفتم خداحافظ ایران!

https://telegram.me/fateme_ekhtesari

@fateme_ekhtesari


Репост из: فاطمه اختصاری
.
۱۷ آذر که می‌شود ریزه به ریزه‌ی خاطرات ۱۷ آذر سال ۹۲ و ۹۴ را به یاد می‌آورم.
«نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد»

۱۷ آذر سال ۹۲ یکشنبه بود. قرار بود برای یک سفر تفریحی ترکیه باشم اما ممنوع الخروج شده بودم و برگشته بودم خانه. بدون هیچ انتظار و تصوری برای دستگیر شدن، رفتم سر کار. موقع برگشتن مقداری سوسیس و یک سطل ماست خریدم برای ناهارم در یک روز معمولی. اورکت قهوه‌ای تنم بود. برگشتم خانه. توی پارکینگ چند تا آدم ناشناس مسلح دور ماشینم حلقه زدند و می‌گفتند بدون هیچ حرکت اضافه‌ای بیایم بیرون. تصاویر برایم روشن و واضح است. بدون یک ثانیه از دست رفتن. و هر سال هر سال هر سال برای خودم و همه تکرار خواهم کرد. بعد از آن روز ۳۸ روز انفرادی بند دو الف بود. «انگار مادرم گریسته بود آن شب»

۱۷ آذر سال ۹۴ سه‌شنبه بود. برفی و سرد. جاده‌ها بسته شده بودند، اما نمی‌شد نرفت. خیلی اتفاقی همه چیز جوری پیش رفته بود که آن سه شنبه باید می‌رفتم لب مرز و از کوه و بیابان پوشیده از برف و کمینگاه فرار می‌کردم. چند نفری بودند که دست‌ها و چشم‌هایشان گرمای آن سه‌شنبه بود. خیلی چیزها را هنوز و شاید هیچ وقت نمی‌توان گفت. اما هرجور بود، با سختی زیاد، با دست به دست شدن بین قاچاق‌برهای مرز، رسیدم ترکیه. خودم را رساندم تحت حمایت سازمان ملل. «من این جزیره‌ی سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر دادم»

توی این سال‌ها همه جور حرفی و سوالی را شنیده‌ام. از «چرا رفتی» و «چرا برنمی‌گردی» گرفته تا توهین و تهمت. از «خوب شد اینجا نیستی» تا «جایت چقدر خالی‌ست». گاهی به آدم‌ها حق می‌دهم که بپرسند «چرا نماندی؟» چون برایشان یازده سال و نیم زندان و ۹۹ ضربه‌ی شلاق تنها یک عدد!! است. تنها مفهومی ست غیرقابل باور. حاضر نیستند درکش کنند و قبولش کنند. ترجیح می‌دهند توی ذهنشان بکوبندش و به خودشان بقبولانند که «مگر کدام حکومتی حاضر می‌شود یک آدم را اینهمه سال بیندازد زندان؟ اینقدر شلاق بزند تا بیهوش شود و بمیرد» آدم‌ها فکر می‌کنند «اگر می‌ماندی حتما خیلی زودتر از یازده سال و نیم آزاد می‌شدی.» آدم ها یا خیلی ساده گول تبلیغات حکومت و دوستان متصل!! را می‌خورند یا اینکه احتیاج دارند خودشان را گول بزنند و از زور دلتنگی به من غر بزنند و بگویند «باید می‌ماندی!» اما «من پشیمان نیستم! من به این تسلیم می‌اندیشم، این تسلیم دردآلود، من صلیب سرنوشتم را، بر فراز تپه‌های قتلگاه خویش بوسیدم».

پست های اینستاگرام روزهای دادگاهم را که دوباره می‌خوانم، یادم می‌آید که چقدر روزها سخت می‌گذشتند، چقدر شب‌ها وحشتناک بودند، چقدر تنها بودم. می‌بینم که چقدر نوشته‌ام «به امید آزادی!». می‌خواهم بگویم شاید امیدم آنقدری که قبلا بوده نیست، شاید خیلی کم انرژی‌تر از قبلم، شاید اینجا گریه‌ئوتر شده‌ام اما هنوز دلم می‌خواهد ایران، ایرانمان! آزاد باشد و همه‌ی آن هایی که یا توی زندانند، یا در معرض زندانی شدن، آزاد بشوند.
با
«من تو هستم، تو، و کسی که دوست می‌دارد، و کسی که در درون خود، ناگهان پیوند گنگی باز می‌یابد، با هزاران چیز غربت‌بار نامعلوم. گوش کن به صدای دوردست من، در مه سنگین اوراد سحرگاهی، و مرا در ساکت آینه‌ها بنگر، که چگونه باز با ته مانده‌های دست‌هایم، عمق تاریک تمام خواب‌ها را لمس می‌سازم. و دلم را خالکوبی می‌کنم، چون لکه‌ای خونین، بر سعادت‌های معصومانه‌ی هستی»

فاطمه اختصاری
۱۷ آذر ۱۳۹۶

@fateme_ekhtesari


Репост из: فاطمه اختصاری
.
۱۷ آذر سال ۹۲، توسط اطلاعات سپاه دستگیر شدم و در بند دو الف انفرادی اوین زندانی شدم.
۱۷ آذر سال ۹۴، با حکم یازده سال و نیم زندان و ۹۹ضربه شلاق و یک کوله‌پشتی کوچک، قاچاقی و از راه کوه و زیر برف، زدم از ایران بیرون.
چیز بیشتری نمی‌گویم و اگر دلتان می‌خواهد از این رنج، بیشتر بدانید دعوتتان می‌کنم کتابم را بخوانید:

"مُرده‌ای که مُرده بود، یک نفس عمیق کشید، یا ۳۸ روز انفرادی اوین"
فایل پی‌دی اف در کانال تلگرام 👆 @fateme_ekhtesari و وبسایتم
https://ekhtesari.com/
در بخش آثار/کتابها موجود است.

با عشق و دلتنگی
فاطمه اختصاری
۱۷آذر ۱۳۹۸


Репост из: سید مهدی موسوی
یه تخت شکسته، یه آغوش وحشی
واسه نسل من بهترین سرزمینه
یه آغوش وحشی میونِ جهنم
بهشتی که من دوست دارم، همینه!

بکش خنجرت رو، که تسلیم محضم
تو قلبم رو توو چاه بنداز، خوبه!
محل تلاقیِ عشق و جنونی
تو حمامِ خون راه بنداز، خوبه!

توو این عشق، ما خط‌ّقرمز نداریم
تو هر چی اراده کنی، می‌پذیرم
اراده بکن تا بیفتم به پاهات
اراده بکن تا همین‌جا بمیرم!

خیالت عزیز دلم! تخت باشه
قراره که این زندگی سخت باشه
آره سخته! اما کسی جز من و تو
نمی‌تونه این‌قدر خوشبخت باشه

بغل کردن و بوسه هی پشت بوسه
یه آهنگو با همدیگه گوش کردن
رها از گذشته، از آینده، از حال
فراموش کردن، فراموش کردن...

به یه بوسه یا جمله‌ی عاشقانه
کمک کن از این رنجِ ممتد رها شم
بهت قول می‌دم بخندم دوباره
بهت قول می‌دم که غمگین نباشم!

واسه‌م دیگه زنجیر و زندون مهم نیست
واسه‌ت گریه‌ی زیر بارون مهم نیست
جز این عشق، این عشق، این عشق، این عشق...
دیگه هیچ‌چیزی برامون مهم نیست

خیالت عزیز دلم! تخت باشه
قراره که این زندگی سخت باشه
آره سخته! اما کسی جز من و تو
نمی‌تونه این‌قدر خوشبخت باشه

مهدی موسوی
@seyedmehdimoosavi2


Репост из: فاطمه اختصاری
خوبی؟ دلم گرفته! چرا ساکتی عزیز؟
دلبستگیِ پنجره‌ها را به‌هم بریز

با حرف‌هات زلزله باش و عذاب کن
دیوار استخوانی من را خراب کن

زل می‌زنم به سقف که زل می‌زند به من
بغضیم هر دو، منتظر منفجر شدن

در پشت در مواظب راه فرارهام
مثل طناب بسته به دار و ندارهام

از ترسِ شب به پنجره ناخن کشیدنم
سرمای مرگ، تیر کشیده‌ست در تنم

سیگار می‌کشم که فراموش باشم و
مثل چراغ‌خواب تو خاموش باشم و...

چیزی بگو! چه ساکتی از ابتدای حرف
اما خطوط رابطه وصلند زیر برف

کوچه روانی است به بن‌بست می‌خورد
خسته‌ست از ادامه‌ی این راه می‌بُرد

با تیرهای برق در افکار خودکشی‌ست
دنبال یک جواب که راه فرار چیست؟

دنیای مستطیل به اضلاع قبرها
یک عمر، انتخاب شدن بین جبرها

در پشت در که منتظری وا شود به چی؟
دست کمک رسان کسی لای ابرها!!

باران گرفته تا که بشوید خیال را
این فعل دوست‌داشتنیِ محال را

دستی گره زده‌ست طناب مرا به دار
دستی که از کبوترِ من چیده بال را

دلداری‌ام بده! همه‌ی خواب‌ها بد است
خورشید هم برای طلوعش مردد است

هااااا کن مرا که آب شود برف هایمان
گل کرده است در سر ما حرف هایمان

تا لنگ ظهر خوابم و از عصر خسته‌ام
با دست و پای خود به تنِ تخت بسته‌ام

تا ترک اعتیاد به این زندگی کنم
باقیِ عمر توی زمین زندگی کنم

بی‌صبر مثل زلزله‌ای قبلِ آمدن
فکرِ خرابیِ همه چی! خانه یا بدن!

شهرِ خراب، قصه‌ای از شهرزاد بود
در گوش‌های پنجره، هوهوی باد بود

آزادیِ گره زده در دست‌بندها
سنگی که خُرد شد ته دل، اعتماد بود

زنجیرهای قفل به هم، باز و کم شدند
در جاده‌های گیج، مسافر زیاد بود

من از هزار و یک کلمه می‌نوشتمت
قرمز شده‌ست صفحه، که خون در مداد بود

چیزی بگو چه ساکتی از ابتدای چت!
تصویر مات پنجره، روشن، بدون خط

دنیای بی‌تفاوتِ آن سوی سیم‌ها
برگشتنم به خاطره‌ای از قدیم‌ها

گریه، سکوت، خوردنِ بغض و نفس... نفس
پیغام‌هام که نرسیده به هیچ کس!

فاطمه اختصاری
از کتاب "کنار جاده‌ی فرعی"
@fateme_ekhtesari


روزی روزگاری، پلی‌فورمنس... و ایده‌های قشنگی که برایش داشتیم...

شعر: فاطمه اختصاری
اجرا: پویا خازنی، مینا خازنی، عباس اصغرپور، شاهین خلیلی، عاطفه اسدی

@atefeasadi2


Репост из: سید مهدی موسوی
‏دلایل اختلاف ‎#فاطمه_اختصاری و ‎#یغما_گلرویی
البته لازم به ذکر است که این گفتگو پیش از هک شدن پرونده‌های قضایی توسط گروه ‎#عدالت_علی و افشای سند همکاری یغما صورت گرفته است:
https://youtu.be/eRg2fKRRAJo?si=DKMoNlKOYyaMADj6


Репост из: فاطمه اختصاری
لبهام را سه مرتبه بوسید
یعنی سوال کرد چرا جنگ است؟
بوسیدمش
تا گفته باشم اینکه زمین
از دیدگاه بسته ی ما تنگ است
بوسه زبان مشترک ما بود

آهسته رفت سمت سفینه
مثل کسی که خواب بدی دیده
در حال رفتنِ به فضا بود

برداشتم تفنگ قدیمیم را
لبهاش را نشانه گرفتم

فاطمه اختصاری

@fateme_ekhtesari




Репост из: فاطمه اختصاری
DAL-no5.pdf
6.2Мб
گاه‌نامه‌ی «دال»
شماره‌ی پنج- پاییز ۱۴۰۰

برای دانلود رایگان سایر شماره‌های این گاه‌نامه به این آدرس مراجعه کنید:
http://ekhtesari.com/works/nashrieh/

.
@fateme_ekhtesari


▨ شعر: تهران
▨ شاعر: فاطمه اختصاری
▨ با صدای: #فاطمه_اختصاری
♬ موسیقی ابتدا: قطعه‌ی «مشترک مورد نظر» اثر مارتین شمعون پور
♬ پالایش و تنظیم: شهروز


دیدن متن کامل شعر
─────♬ ─────
شعر با صدای شاعر |
@schahrouzk


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
شعر «دراکولای غمگین»
با اجرای دسته‌جمعی تعدادی از هنرمندان
تقدیم به دکتر موسوی عزیز
به مناسبت ۱۰ مهر

با عشق
@fateme_ekhtesari


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
شعر «بغل کردی»، سروده‌ی دکتر موسوی مهربان‌مان را به‌صورت دسته‌جمعی اجرا کرده‌ایم، تا هدیه‌ی کوچکی باشد برای تولد چهل و هشت سالگی‌اش.
اینجا ببینید!

با عشق
فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مستند «غرق شدن در آکواریوم» ادای دینی‌ست به شاعر معاصر کشورمان، دکتر مهدی موسوی.
استادی که تلاش‌های بی‌وقفه و شایانش در ادبیات و نیز پرورش شاگردانی که هر کدام نامی در ادبیات و هنر ایران هستند، بر هیچ کس پوشیده نیست.
به مناسبت تولد این معلم گران‌قدر در روز دهم مهر، از تیزر این مستند رونمایی می‌کنیم.
نسخه‌ی کامل این فیلم به‌زودی پخش خواهد شد.

جا دارد از دوستان نازنینی که در تهیه‌ی این فیلم کمک کردند تشکر کنم: فاطمه اختصاری، مهدی خدابخش و سارا شاملوی عزیز که زحمات هماهنگی را برعهده داشتند؛ و ماهان و اردوان عزیز برای تصویربرداری و تدوین اثر.
و تشکری ویژه از تمام دوستانی که افتخار دادند و در این مستند حضور داشتند.

فرهنگ روشنی
https://www.instagram.com/reel/DAjKuEfNzn9/?igsh=MTRxOWc5YzRtYzE2eg==

Показано 20 последних публикаций.