#پارت663
پدرام سرش را تکان داد و گفت:درسته خانم بزرگ..بهتون
قول میدم..حالا بگید اون کیه؟..
خانم بزرگ نگاهش را به هانی
دوخت و زمزمه کرد :کامران..
هانی و پدرام هر دو داد
زدن:کامران؟..
هانی سریع گفت:کدوم
کامران؟..کامران برادر کتی..یا...یا کامران نامزد آیدا؟...
خانم بزرگ سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت..
بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد و رو به هانی گفت:کامران..نامزد آیدا...
هانی از جایش بلند شد وداد زد:کامران؟..اون..اون اشغال؟..ولی اون که..شما..
کلافه شه بود واز زور عصبانیت به خود می لرزید..
پدرام رو به هانی گفت:اروم باش هانی..صبر کن ببینیم خانم بزرگ چی میگه؟..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰
پدرام سرش را تکان داد و گفت:درسته خانم بزرگ..بهتون
قول میدم..حالا بگید اون کیه؟..
خانم بزرگ نگاهش را به هانی
دوخت و زمزمه کرد :کامران..
هانی و پدرام هر دو داد
زدن:کامران؟..
هانی سریع گفت:کدوم
کامران؟..کامران برادر کتی..یا...یا کامران نامزد آیدا؟...
خانم بزرگ سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت..
بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد و رو به هانی گفت:کامران..نامزد آیدا...
هانی از جایش بلند شد وداد زد:کامران؟..اون..اون اشغال؟..ولی اون که..شما..
کلافه شه بود واز زور عصبانیت به خود می لرزید..
پدرام رو به هانی گفت:اروم باش هانی..صبر کن ببینیم خانم بزرگ چی میگه؟..
❌❌ توجهههه👇👇
عزیزانی که درخواست رمان کامل #قلب_بیتابم داشتن رمان کاملش آماده شده و بسیااار بسیااار طولانیه هرکی کامل رمان رو میخواد پیام بده بگه رمان #قلب_بیتابم رو میخوام👇👇👇👇
@tabliq660👈👈👈👈👈
.۰