اری کنم و مجبور شدم قبول کنم. پیاده شدن و رفتن داخل ساختمان. بیست دقیقه گذشته بود زنگ زدم به احمد که رد تماس داد. زنگ زدم به فهیم گفتم چی شد چرا نمایید که صداش یه جوری بود و گفت کار احمد هنوز تموم نشده. گفت تو برو برای شام یه چیزی بگیر و بیا تا بریم. رفتم فست فود نزدیک سالن ساندویچ خریدم و برگشتم زنگ زدم به آرزو گفت داریم میآییم پایین. چند دقیقه بعد دیدم دارن میان. خواستن سوار بشن احمد به فهیم گفت فهیم بیا تو جلو بشین که تعجب کردم چه زود خودی شد با زنم و نگفت فهیمه خانم. وقتی نشستن پرسیدم چرا اینقدر دیر اومدید. فهیم سریع حرفا عوض کرد و گفت چی برای شام گرفتی؟ گفتم ساندویچ. بعدش احمد پرسید فهیم صبح ساعت چند بیام؟ فهیم گفت باید قبل ساعت ده تموم کنی حتما. گفت پس ساعت ۸ میام.
رسیدیم دم در به فهیم گفتم برو ریموت را بزن تا ماشین احمد را بیارم داخل که احمد گفت من میام و زود میرم. پیاده شدیم و رفتیم داخل که توی آسانسور دیدم آرایش فهیم از موقع رفتن بیشتر شده. رسیدیم بالا احمد رفت سرویس و فهیم هم داخل اتاق. احمد آمد و رفت تراس سیگار بکشه. منم باهاش رفتم که تنها نباشه. سیگارش تموم شد گفتم بریم که سرد شدن ساندویچ ها. آمدیم داخل فهیم همون تاپ قبل را پوشیده بود و آشپزخونه داشت وسایل شام را آماده میکرد. از من خواست زباله ها را ببرم تا دیر نشده. رفتم داخل اتاق با گوشیم زنگ به اون یکی گوشیم زدم و یکی را بردم گذاشتم روی اوپن و اشغال را برداشتم و رفتم بیرون سوار آسانسور شدم و گوشی را گذاشتم ببینم چی میگن باهم. یکم که گوش کردم فهیم گفت رفت؟ احمد گفت آره. فهیم گفت احمد جون ندارم روی پاهام باشم بعد شام زود برو که صبح دوباره باید بیایی پیشم.
احمد گفت راستی خواهرت شوهر کرد یا بازار آزاد کار میکنه مثل قبل؟ فهیم گفت ازدواج کرد و دو سال بعد جدا شد. احمد گفت چقدر کون تو و هاجر گذاشتم. فهیم گفت نگو دوباره حشری میشم.
رسیدم و اشغال را گذاشتم و برگشتم بالا که تو آسانسور احمد به فهیم گفت باید روی شوهرت کار کنم تا جلوش سکسمون آزاد بشه. فهیم گفت خیلی راحت میشه بی کرد رضا را.
رسیدم جلوی واحد و زنگ زدم که احمد باز کرد. رفتم داخل دیدم احمد نیومد بشینه که گفتم بیا بشین گفت نه یه قرار داشتم که یادم رفت و باید برم. از فهیم خداحافظی کرد که گفت ساندویچ را ببر تو راه بخور. آمد و ساندویچ را داد به احمد و پرسید صبح منتظرت باشم که احمد گفت ۸ جلو سالنما و رفت بیرون و رفت داخل آسانسور و خداحافظی کرد. بعد رفتن رفتیم سریع شام خوردیم و رفتیم برای خواب. روی تخت به فهیم گفتم میدونم احمد تو خواهرت هاجر را می کرده از کون پس دروغ نگی و بهم کامل تعریف کن که ابم زود بیاد. گفت چرت نگو. وقتی جریان موبایل را گفتم اولش ترسید که با حرفام آروم کردمش و گفتم من از خدامه که جلوم سکس داشته باشید. گفتم گروپ میکنیم اگه دوست داری که گفت دلم میخواد که تجربه کنم یه بار.
انتقاد و نظر فراموش نشه
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan
رسیدیم دم در به فهیم گفتم برو ریموت را بزن تا ماشین احمد را بیارم داخل که احمد گفت من میام و زود میرم. پیاده شدیم و رفتیم داخل که توی آسانسور دیدم آرایش فهیم از موقع رفتن بیشتر شده. رسیدیم بالا احمد رفت سرویس و فهیم هم داخل اتاق. احمد آمد و رفت تراس سیگار بکشه. منم باهاش رفتم که تنها نباشه. سیگارش تموم شد گفتم بریم که سرد شدن ساندویچ ها. آمدیم داخل فهیم همون تاپ قبل را پوشیده بود و آشپزخونه داشت وسایل شام را آماده میکرد. از من خواست زباله ها را ببرم تا دیر نشده. رفتم داخل اتاق با گوشیم زنگ به اون یکی گوشیم زدم و یکی را بردم گذاشتم روی اوپن و اشغال را برداشتم و رفتم بیرون سوار آسانسور شدم و گوشی را گذاشتم ببینم چی میگن باهم. یکم که گوش کردم فهیم گفت رفت؟ احمد گفت آره. فهیم گفت احمد جون ندارم روی پاهام باشم بعد شام زود برو که صبح دوباره باید بیایی پیشم.
احمد گفت راستی خواهرت شوهر کرد یا بازار آزاد کار میکنه مثل قبل؟ فهیم گفت ازدواج کرد و دو سال بعد جدا شد. احمد گفت چقدر کون تو و هاجر گذاشتم. فهیم گفت نگو دوباره حشری میشم.
رسیدم و اشغال را گذاشتم و برگشتم بالا که تو آسانسور احمد به فهیم گفت باید روی شوهرت کار کنم تا جلوش سکسمون آزاد بشه. فهیم گفت خیلی راحت میشه بی کرد رضا را.
رسیدم جلوی واحد و زنگ زدم که احمد باز کرد. رفتم داخل دیدم احمد نیومد بشینه که گفتم بیا بشین گفت نه یه قرار داشتم که یادم رفت و باید برم. از فهیم خداحافظی کرد که گفت ساندویچ را ببر تو راه بخور. آمد و ساندویچ را داد به احمد و پرسید صبح منتظرت باشم که احمد گفت ۸ جلو سالنما و رفت بیرون و رفت داخل آسانسور و خداحافظی کرد. بعد رفتن رفتیم سریع شام خوردیم و رفتیم برای خواب. روی تخت به فهیم گفتم میدونم احمد تو خواهرت هاجر را می کرده از کون پس دروغ نگی و بهم کامل تعریف کن که ابم زود بیاد. گفت چرت نگو. وقتی جریان موبایل را گفتم اولش ترسید که با حرفام آروم کردمش و گفتم من از خدامه که جلوم سکس داشته باشید. گفتم گروپ میکنیم اگه دوست داری که گفت دلم میخواد که تجربه کنم یه بار.
انتقاد و نظر فراموش نشه
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan