نهان در باد پاییزی به گلفرشی که یلدا شد
ستیز آذر برفی که در دامان صحرا شد
نشستن در پس زانو میان سیر اندیشه
و مردابی به یخبندان میان سیر الا شد
خزان رفت و ز دی بودم که اندر نیمه بهمن
ز صادق نادری آمد پیامی گرچه گویا شد
تو در قلبم فروزانی، که اختر دائماً سوسو
زند با هیمنه اینک که روشن ماه پیدا شد
بیا ای نازنین امشب، که قطب الدین مرا گوید
بزن تیغی که نالانم، مرا این سوز اسرا شد
ز درد دوری آن مه فروزانم چنین کوکب
نه در آن رفتنش جانم مثال قطره دریا شد
منم آن قطره در دریا، که ذره؛ خور تابانم
انا الحق گو شدم امشب جنونم همچو لیلا شد
صلاح الدین علی نادر، شدی از نور حق ظاهر
که مجدالدین علی از تو ز قاف قرب عنقا شد
#پ_عنقا
#مجدالدین_علی
آذر ۱۴۰۳
ستیز آذر برفی که در دامان صحرا شد
نشستن در پس زانو میان سیر اندیشه
و مردابی به یخبندان میان سیر الا شد
خزان رفت و ز دی بودم که اندر نیمه بهمن
ز صادق نادری آمد پیامی گرچه گویا شد
تو در قلبم فروزانی، که اختر دائماً سوسو
زند با هیمنه اینک که روشن ماه پیدا شد
بیا ای نازنین امشب، که قطب الدین مرا گوید
بزن تیغی که نالانم، مرا این سوز اسرا شد
ز درد دوری آن مه فروزانم چنین کوکب
نه در آن رفتنش جانم مثال قطره دریا شد
منم آن قطره در دریا، که ذره؛ خور تابانم
انا الحق گو شدم امشب جنونم همچو لیلا شد
صلاح الدین علی نادر، شدی از نور حق ظاهر
که مجدالدین علی از تو ز قاف قرب عنقا شد
#پ_عنقا
#مجدالدین_علی
آذر ۱۴۰۳