.
🕷🕸🕷🕸🕷🕸
🕸🕷🕸🕷🕸
🕷🕸🕷🕸
🕸🕷🕸
🕷🕸
🕸
🕸🕷 #بیشرمانه🕷🕸
" پارت42 "
یارو از درد جاوید استفاده کرد و روی قفسهی سینهاش نشست. دستش رو بالا برد تا چاقو رو روی صورت جاوید فرود بیاره.
نمیدونم چطور اون لحظه آباژوری رو روی میز عسلی دیدم که چند لحظه پیش اونجا نبود! سریع برش داشتم و با دو جلو رفتم.
بی فکر آباژور رو تو سر مرد کوبیدم و همون لحظه برق سالن و راه پله روشن شد.
دست هاش شل شد و چاقو از دستش افتاد. دستش رو سمت پس سرش برد که خونی شده بود. وقتی دید خونریزی داره از روی تن جاوید بلند شد.
جانم؟ چرا؟ مگه نباید الان پخش زمین بشه؟ چرا هنوز سرپاس؟ فکر میکردم باید مثل فیلم ها بیهوش بشه! نشد که!
به طرفم برگشت و من از پشت ماسک میتونستم خشم توی چشماش رو ببینم. از خشم چشماش ترسیدم. ترسیده عقب کشیدم که به طرفم هجوم آورد.
اما یهو باضربه ای که جاوید پشت پاش کوبید با صورت روی زمین افتاد. جاوید نیمخیز شد تا روش خیمه بزنه ولی قبل از اینکه برسه چند نفر دیگه خودشون رو به اون طرف رسوندن.
حالا که به چهره هاشون دقت میکردم...
آره! بادیگاردها بودن! سهیل و جهان و اون پسره یاسر! خنگا بالاخره خودشون رو رسوندن.
محکم نگهش داشتن که نفس راحتی کشیدم. جاوید با درد خودش رو عقب کشید که ناخواسته سریع خودم رو بهش رسوندم.
کنارش زانو زدم و گفتم:
- سرت خون میاد! زخمی شدی؟
متعجب نگاهم کرد. بعد از چند ثانیه از گیجی دراومد و خواست جوابم رو بده که...
- عمو!
با جیغ وحشت زده زمرد، سرامون به طرف صدا چرخید! دخترا بالای پله ها ایستاده بودن و زمرد جلو تر از همه میدوید.
تا به جاوید رسید خودشو انداخت تو بغلش! صورت جاوید دوباره جمع شد. خواستم جلوی زمرد رو بگیرم که جاوید دستش رو بالا آورد.
پلک هاش رو بهم فشرد و "ولش کن" رو بی صدا با تکون دادن لب هاش به اجرا درآورد!
زمرد با بغض خودش رو بیشتر به جاوید چسبوند و گفت:
- عمو خوبی؟ خیلی ترسیدم!
جاوید خونسرد دستی روی سر بچه کشید.
- چیزی نیست عمو! بچه ها گرفتنش ببین.
نترس، باشه؟ من عمرا بذارم بلائی سر شماها بیارن.
بقیه دخترا هم خودشون رو به ما رسوندن. زمرد بغضش ترکید و گفت:
- واسه اون نترسیدم! ترسیدم که تو چیزیت بشه.
سرتم که داره خون میاد!
چشم همه به طرف جاوید چرخید که با اطمینان اول خطاب به زمرد و بعد به همه گفت:
- نه عموجون خوبم فقط زخم شده. یه کوچولو زخمه همین!
دخترا خیلی نگران عموشون بودن. معلوم بود همونقدر که باهاش صمیمیان، وابسته اش هم هستن. مخصوصا زمرد.
خیلی دوست داشتم دلیل رابطه عمیق بینشون رو بدونم. قطعا یه داستانی پشت این خانواده دوست داشتنی بود که اون داستان ممکن بود دوست داشتنی نباشه!
- آقا اینو چیکارش کنم؟
با صدای جهان به طرفش چرخیدیم! دست و پای مرد رو بسته بودن! اصلا این یارو اینجا چیکار میکرد؟ باید تو یه فرصت مناسب حتما از جاوید می پرسیدم.
جاوید بوسه ای روی پیشونیه زمرد زد و اونو از خودش جدا کرد. با کمک زمین از جا بلند شد و با اخم گفت:
-فعلا ببرش زیر زمین تا فردا به حسابش برسم! سراغ محوطه هم برو. خوب بگرد یه وقت همراهی نداشته باشه.
جهان چشمی گفت و قبل از اینکه بره جاوید غرید:
- به حساب شماها هم بعد از اون میرسم!
رمان #بیشرمانه مختص چنل #بانوی_امروز بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل بانوی امروز #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.⛔️
✍ آرتمیس
_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
دوستای گلم رمان جدید مرجان جون به اسم #آمین تو کانال تاوان عشق پارت گذاری میشه میتونید اونجا بخونید ، فوق العاده اس ،یه کار متفاوت😍👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEbu8tf8SQWz-zKD2w
🕷🕸🕷🕸🕷🕸
🕸🕷🕸🕷🕸
🕷🕸🕷🕸
🕸🕷🕸
🕷🕸
🕸
🕸🕷 #بیشرمانه🕷🕸
" پارت42 "
یارو از درد جاوید استفاده کرد و روی قفسهی سینهاش نشست. دستش رو بالا برد تا چاقو رو روی صورت جاوید فرود بیاره.
نمیدونم چطور اون لحظه آباژوری رو روی میز عسلی دیدم که چند لحظه پیش اونجا نبود! سریع برش داشتم و با دو جلو رفتم.
بی فکر آباژور رو تو سر مرد کوبیدم و همون لحظه برق سالن و راه پله روشن شد.
دست هاش شل شد و چاقو از دستش افتاد. دستش رو سمت پس سرش برد که خونی شده بود. وقتی دید خونریزی داره از روی تن جاوید بلند شد.
جانم؟ چرا؟ مگه نباید الان پخش زمین بشه؟ چرا هنوز سرپاس؟ فکر میکردم باید مثل فیلم ها بیهوش بشه! نشد که!
به طرفم برگشت و من از پشت ماسک میتونستم خشم توی چشماش رو ببینم. از خشم چشماش ترسیدم. ترسیده عقب کشیدم که به طرفم هجوم آورد.
اما یهو باضربه ای که جاوید پشت پاش کوبید با صورت روی زمین افتاد. جاوید نیمخیز شد تا روش خیمه بزنه ولی قبل از اینکه برسه چند نفر دیگه خودشون رو به اون طرف رسوندن.
حالا که به چهره هاشون دقت میکردم...
آره! بادیگاردها بودن! سهیل و جهان و اون پسره یاسر! خنگا بالاخره خودشون رو رسوندن.
محکم نگهش داشتن که نفس راحتی کشیدم. جاوید با درد خودش رو عقب کشید که ناخواسته سریع خودم رو بهش رسوندم.
کنارش زانو زدم و گفتم:
- سرت خون میاد! زخمی شدی؟
متعجب نگاهم کرد. بعد از چند ثانیه از گیجی دراومد و خواست جوابم رو بده که...
- عمو!
با جیغ وحشت زده زمرد، سرامون به طرف صدا چرخید! دخترا بالای پله ها ایستاده بودن و زمرد جلو تر از همه میدوید.
تا به جاوید رسید خودشو انداخت تو بغلش! صورت جاوید دوباره جمع شد. خواستم جلوی زمرد رو بگیرم که جاوید دستش رو بالا آورد.
پلک هاش رو بهم فشرد و "ولش کن" رو بی صدا با تکون دادن لب هاش به اجرا درآورد!
زمرد با بغض خودش رو بیشتر به جاوید چسبوند و گفت:
- عمو خوبی؟ خیلی ترسیدم!
جاوید خونسرد دستی روی سر بچه کشید.
- چیزی نیست عمو! بچه ها گرفتنش ببین.
نترس، باشه؟ من عمرا بذارم بلائی سر شماها بیارن.
بقیه دخترا هم خودشون رو به ما رسوندن. زمرد بغضش ترکید و گفت:
- واسه اون نترسیدم! ترسیدم که تو چیزیت بشه.
سرتم که داره خون میاد!
چشم همه به طرف جاوید چرخید که با اطمینان اول خطاب به زمرد و بعد به همه گفت:
- نه عموجون خوبم فقط زخم شده. یه کوچولو زخمه همین!
دخترا خیلی نگران عموشون بودن. معلوم بود همونقدر که باهاش صمیمیان، وابسته اش هم هستن. مخصوصا زمرد.
خیلی دوست داشتم دلیل رابطه عمیق بینشون رو بدونم. قطعا یه داستانی پشت این خانواده دوست داشتنی بود که اون داستان ممکن بود دوست داشتنی نباشه!
- آقا اینو چیکارش کنم؟
با صدای جهان به طرفش چرخیدیم! دست و پای مرد رو بسته بودن! اصلا این یارو اینجا چیکار میکرد؟ باید تو یه فرصت مناسب حتما از جاوید می پرسیدم.
جاوید بوسه ای روی پیشونیه زمرد زد و اونو از خودش جدا کرد. با کمک زمین از جا بلند شد و با اخم گفت:
-فعلا ببرش زیر زمین تا فردا به حسابش برسم! سراغ محوطه هم برو. خوب بگرد یه وقت همراهی نداشته باشه.
جهان چشمی گفت و قبل از اینکه بره جاوید غرید:
- به حساب شماها هم بعد از اون میرسم!
رمان #بیشرمانه مختص چنل #بانوی_امروز بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل بانوی امروز #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.⛔️
✍ آرتمیس
_*_*_*_*_*_*_*_*_*_*
دوستای گلم رمان جدید مرجان جون به اسم #آمین تو کانال تاوان عشق پارت گذاری میشه میتونید اونجا بخونید ، فوق العاده اس ،یه کار متفاوت😍👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEbu8tf8SQWz-zKD2w